قرنطینه روز نمیدونم چندم- از کابوس های من

+چند سال دیگه یه روز از خواب پا میشی میبینی داری با یکی زندگی میکنی که اصلا از قیافش هم متنفری، شاید کل موهاش سفید شده شاید کاملا کچله، دندوناش زرده، شلخته هم هست، بدنش بو میده، دهنش بوی سیر میده، چربی های دور شکمش حین راه رفتن تکون میخوره و آویزونه و..

خونه زندگی شلوغ با کلی کار عقب مونده

اهداف و آرزوهایی که نیمه رها شدند و تبدیل شدن به چیزهای دیگه

بعد ناامیدانه میری تو آینه به خودت نگاه میکنی میبینی خودتم دقیقا همین شکلی هستی!

 

ما در آینده تو چاله ای هستیم که الان داریم انتخابش میکنیم. به نظرم هر چقدر هم چشم ها رو باز کنیم یه درصدی از این موارد رو خواهیم داشت!

 

 

++همیشه برام سواله که منم آدم خاکستری هستم که یا خاکستری جذب میکنم یا جذب خاکستری میشم؟ دیشب خیلی فکر کردم دیدم بله. منم خاکستری هستم. همراه با دوز بالایی از تله رها شدگی و مخلوطی از آرکتایپ های در جنگِ باهم آتنا و هرا. احتمالا آتنا چون عقلش بیشتره کنار میکشه و اجازه میده هرا پیروز بشه و بعد از چند سال که اون تصویری که از زندگی شرح دادم سراغ هرا اومد میاد دو دستی میزنه تو سر هرا میگه دیدی گفتم! تو آدمش نبودی...

 

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۲۶
خانم فــــــــــ

روز دوازدهم قرنطینه- ادامه

طبق اصل لانه کبوتری یا نمیدونم هرچی

وقتی ما یه تعداد زیادی رو دوست نداریم باید حق بدیم حداقل یکی دو نفر روی کره زمین باشن که اونا هم ما رو دوست نداشته باشن

یا مثلا ازمون متنفر باشن

باید بگم فدای سرم!!!!

به این فکر میکنم که خوش اخلاق ترین آدمی که من میشناختم چرا زهر مار شده؟ اونم برای من؟ دوست دارم بهش پیام بدم بگم نمیدونم خوش اخلاقیاتو داری کجا خرج میکنی یا برای کی نگه داشتی ولی بدون حقش نیست و الهی کوفتش بشه و مثل پیرزنا غرغر کنان به راهم ادامه بدم

والا

اینجانب شدیدا پیرو مکتب دیگی که برای من نجوشه سر سگ شمر توش بجوشه هستم!

از قرنطینه هم متنفرم.

۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۱ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

روز دوازدهم قرنطینه

2 تا کتاب سفارش دادم و منتظرم امروز برسه دستم

انسان در جستجوی معنا

عشق چیست؟ عاشقی از منظر تئوری انتخاب

 

 

فکر کنم با دومی بیشتر حال کنم. در کل که روزها شده تلفیقی از کار خونه، غذا پختن، کارکردن، کتاب خوندن، وبگردی

 

فکر میکنم همینطور ادامه پیدا کنه دیوانه بشم چون این زندگی برای من عادی نیست

 

یه کار باحالی که دیروز انجام دادم یه آدم با فکر های مسموم رو بلاک کردم و چقدر راضیم. کاش هیچ وقت باهاش ارتباط نداشتم از اولش

نمیدونم برای چی باید با کسی که هیچ نقطه مشترکی تو فکر کردن و عقاید و رفتار نداریم ارتباط داشته باشیم. همیشه هم با هر چی میگم مخالفت کنه و بحث کنه و تا متوجه میشه از چی خوشم نمیاد بیشتر روی اون مانور بده.

چون صرفا همکلاسی من بوده؟؟؟ این واقعا دلیل خوبی نیست.

البته میدونم اینقدر آدم پرتی هست که متوجه نمیشه تو واتس اپ بلاکش کردم فکر میکنه آنلاین نشدم یا اینکه عکسم رو برداشتم

دقیقا همینقدر پرت!

من حتی شوخی های فضای مجازی که بین هم سن و سالهام باب هست رو براش مینوشتم میگفت یعنی چی؟ میگفت خب؟

این آدم دکتری داره، شریف هم خونده. همون دانشگاهی که فخر میفروشن همونجایی که بیشترشون خدا رو بنده نیستن ولی گاهی حس میکنم تک بعدی هایی که میخوان نشون بدن چند بعدی هستن اتفاقا اصلا نمیتونن و فقط تو همون درس و کار موفقن نه ارتباطات اجتماعی.

 

 

+خدایا سعه صدر

۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۴۶
خانم فــــــــــ

روز یازدهم قرنطینه

کاش یه درونگرای شدید بودم همراه با مقدار زیادی افسردگی که تو خونه موندن بهم آرامش میداد!

کاش همچنان عشق ب یادگیری در من فوران میکرد و از این فرصت استفاده میکردم.

کاش منتظر هیچ پیامی روی گوشی م نبودم.

کاش راه ها باز بود...

 

۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۲ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

روز دهم قرنطینه

امروز هم مثل روز قبل کار نکردم

کتاب خوندم اینترنت گردی کردم و بسیاااار با تلفن حرف زدم با ح در مورد دوست دختر پسر و ازدواج و ترس از تعهد صحبت کردم اون به خانومای خانه دار توهین کرد من بهش گفتم تو پیوند خوبی با مادرت نداشتی و اون ناراحت شد!

 

 

اصلا دست و دلم به کار نمیره. شنبه یه خروجی جدید میخوان و امشب احتمالا بیدار بمونم جمعه هم کار کنم تا شاید تموم بشه.

تصمیم گرفتم برم پیش مامان و بابا همه میگن نه نرو

خواهرم به خاطر کارش در معرض افراد ناقل کروناست. انقدر با استرس داریم روز ها رو میگذرونیم که خدا میدونه

یعنی من خونه موندم که بیرون نرم و مریض نشم ولی خواهرم که میره و میاد و احتمالا آخرش هر دو میگیریم!

 

چند روز پیش فیلم an impossible love  رو دیدم. داستان خوب بود واقعیت بود.

روایت دوره های مختلف از زندگی یه زن با آرکتایپ آفرودیت و هستیا و دیمیتر بود که در اوج جوانی گیر مردی هرمس و دیونوسوس تایپ میوفته.

 

یعنی اینقدر که بی تعهدی این تایپ شخصیت دیونوسوس روی اعصاب من بود که همه ی رها شدگی های اون زن رو در همه زندگی خودم با همه اطرافیانم بازسازی کردم و حرص خوردم.

نکته آموزنده زیاد داشت ولی ناراحت کننده بود.

به هر حال این روزها رو باید طی کنیم

باید بگذره!

۱۵ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۵۸
خانم فــــــــــ

روز نهم قرنطینه

شرایط مثل اره شده

نه میشه تهران موند، نه میشه از تهران رفت...

منتظرم اردیبهشت ماه اون سیارک مستقیم بخوره وسط تهران، دقیقا جایی که من هستم تا تموم بشه.

شاید اضافی این دنیا من هستم.

۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۰ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

افسردگی سفید

نمیدونم چقدر باهاش آشنایی دارید

اگه ندارید گوگل لطفا

ولی من مدتهای زیادی که دارمش، حتی میتونم بگم از دوره راهنمایی 

خوبی فقط اینه که میشه باهاش زندگی کرد و کارهایی رو هم خوب پیش برد، حتی موفق شد

من این چند روز 

شایدم یکی دوماه اخیر در دوران اوجش هستم، دوست دارم فقط بخوابم، صبحها به سختی بیدار میشم/ البته مثل قبل ولی توی کارهام بازدهی خوبی دارم و حتی بهتر

امروز یه موردی رو که چند روز باگ خورده بود و پیچیده شده بود حلش کردم

و مدیرم انقدر ذوق داشت که برای همه تعریف کردش

و این من بودم که داشتم فکر میکردم این نتیجه کار یه آدم افسرده ی سفید هست؟؟؟

چرا خوب نمیشم؟

یعنی سالم بودن چطوریه؟ چه مزه ای داره؟

۰۷ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۰۵ ۵ نظر
خانم فــــــــــ

کار غیر تکراری

همیشه وقتی زندگیم روتین میشه کاری میکنم که برام متفاوت تر از قبل باشه

حقیقتش اینه من تا حالا نشده یا خیلی کم شده بود که کار داوطلبانه انجام بدم. یادمه یه مرکزی نگهداری کودکان بد سرپرست یا بی سرپرست نزدیک خونمون بود که من خیلی دلم میخواست برم اونجا ریاضی و فیزیک و یا رباتیک و برنامه نویسی بهشون یاد بدم ولی چون 22 سالم بود و اونا همشون پسر بودن بهم اجازه ندادن.

گفتم دخترونه میرم که گفتم تو شهر ما ندارن و باید 80 کیلومتر اونوطرف تر میرفتم و از اونجایی که تنبل تر از این حرفها هستم قضیه کنسل شد.

واقعا چرا

من هم سن مادر بزرگ اونا بودم.

چند روز پیش یکی برام لینک هیئت مسجد شریف رو فرستاد و اونجا دیدم برای فاطمیه خادم میگیرن. منم ثبت نام کردم

یادمه برای حرم امام رضا هم خواستم ثبت نام کنم انقدر دوندگی داشت و پارتی بازی بود و معرف میخواستن که بیخیال اونجا شدم . خواستم یه بار در عمرم یه کار متفاوت بکنم

امروز گفتن بیایید در هم جمع شیم که توضیحات قبل از مراسم رو بدیم. برای نماز رفتم و بعدش منتظر موندم تا بیان ولی 1 ساعت تاخیر داشتن و منم چون نمیتونم بیش از نیم ساعت انتظار رو تحمل کنم کفشم رو پوشیدم و اومدم خونه!

ولی خب از فردا تا چهارشنبه گفتم میام و سرساعت میرم. واقعا بی برنامگی و جایی که آدم هاش رو نمیشناسم با هم آمیخته میشه و فضا برام غیر قابل تحمل میشه و استرس پروژه جدید رو هم بهم اضافه کنم که تو ذهنم همش درگیر اونم.

 

ولی اینکه بیشترشون 5 تا 10 سال ازم کوچیکتر بودن هم مزید علت بود و حرفاشون نه تنها برام بامزه و جالب نبود از اینکه چطوری از ساعت 4 تا بعد از نماز با آسودگی خیال نشستن اونجا و حرف و میزنن و میخندن برام اعصاب خورد کن بود. ولی نیاز بود ببینم که یه عده هستن که اینطوری ریلکسن ولی تو داری هزار پاره میشی. کاش ببینم این آدما رو کاش یکم مثل بقیه باشم

کاش یاد بگیرم دختر نرمال این چیزی نیست که الان من از خودم ساختم.

خیلی کم پیش اومده برم تو جمعی که همه کوچیکتر از من باشن یه استرس خاص که من اینجا چیکار میکنم میاد سراغم همراه با اینکه یعنی هم سن و سالهای من کجان و من چرا عقبگرد دارم و من چرا اصلا دست به کاری میزنم که شاید با یه سری هاشون اصلا صنمی هم نداشته باشم و من چرا باید نقاب هماهنگی بزنم و هزار تا سوال دیگه

ولی خب از یه طرف فکر میکنم من برای حضرت فاطمه هیچ وقت کاری نکردم! من تو شناسنامه شیعه هستم ولی اینکه دقیقا کجای کارم خودم نمیدونم

امروز منی که چادر سرم نمیکنم، از خونه با چادر رفتم مسجد و یه بیخیالی خاصی که یه آشنا اگه ببینه این منم چی میشه تو وجودم موج میزد.

اصلا خادم بودن و انجام یه کار خدماتی رو برای این نیاز دارم که یکم بشکنه این غرور بیخود، یه بار هم شده یه کاری رو انجام بدم که شاید اصلا هیچ وقت قرار نباشه در موردش تو دنیای واقعی و یا حتی دنیای بعد از الان حرف زده بشه، ببینم اصلا توانایی انجام یه گدشت از خود و وقت خودم رو دارم یا نه! اینکه یه چیز هایی یه زمانی تحت کنترل من نباشه یه چیز هایی خود به خودی باشه و من با اون همراه باشم نه اینکه همه چیز در اطراف من با من و تصمیمام همراه بشن

به نظرم تمرین خوب و تجربه جالبیه.

 

۰۶ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۳۳ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

یافته های من

طبق تحقیقات میدانی من

۹۰ درصد اینایی که ظاهرا نشون میدن هیچ تمایلی به ازدواج ندارن و گریزان هستن، اینا آدم های به شدت ازدواجی ای بودن که با ابراز علاقه به یک فرد و یا افراد مختلف و پس زده شدن دچار سرخوردگی شدن

یا یکی رو دوست داشتن و نتونستن حتی برن جلو بگن و طرف جلو چشمشون عروس/ داماد شده رفته پی کارش.

اون ۱۰ درصد باقی مونده هم افرادی هستم که طلاق رسمی رو تجربه کردن

تحقیقات میدانی من میگه که با همین ریت بخواییم بریم جلو این ده درصد به ۵۰ درصد می رسه

وقتی از مرز ۵۰ عبور کنه شما میانسالی رو هم طی کردید و دیگه موضوعیت نداره.

اونجاست که به خونه سالمندان خوب و یا خرید لباس قیامتی و یا ساخت مدرسه مجهز برای پس از مرگ فکر میکنید.

اون روزها چشم بهم زدنی میاد. 

۰۵ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۱۵
خانم فــــــــــ

لجبازی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۰۸
خانم فــــــــــ