ویندوزم رو عوض کردم و پسوردهامو فراموش کرده بودم. دسترسی نداشتم بیام وبلاگ.

خیلی دلم میخواد در مورد یه مبحثی 2 ساعت فقط تایپ کنم و بعد بخونم و از اینکه با جزییات نوشتم لذت ببرم ولی ذهن پخش و پلا این اجازه رو بهم نمیده.

واقعا چی میشه که آدم ها عاشق میشن؟

آیا ما چیزی رو در وجود خودمون نمیبینیم و در فردی دیگه میبینیم و میخواییم با رسیدن به اون به خودخواهی خودمون سرو سامون بدیم یا اینکه واقعا از ته دل یه شخصی که مثل خودمون پر از ایراد هست رو قبول داریم

 

گاهی فکر میکنم عشق های دورادور بدون هدف و حتی یکطرفه بیشتر شبیه اینه که طرف عاشق تخیل خودش شده و میخواد اون تخیل رو شبانه روزی دوست داشته باشه.

برای این نوع عشق ها رسیدن به منزله مرگ هست

هر وقت جدی بشه پا پس میکشه. چون اون آدم رو از دور دوست داره و نه از نزدیک

این مرض اسمش هر چی که هست عشق نیست.