۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یلداز!

به نظرم یلدا هیچ فرقی با شب های دیگه نداره،
ما اگه قدر دانیم باید شبهای دیگمون رو هم قدر بدونیم، پس اگه نمیدونیم یلدا هم معنی نداره، حالا 1 دقیقه بیشتر چه فرقی میکنه، ضمن اینکه من 12 شب بلیط دارم:(
 
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
خانم فــــــــــ

رودل

بعضی ها هم هستن انقدر همه چیزشون روبه راهه رو دل میکنن

سلامتی، موقعیت اجتماعی، پول، خونه زندگی خوب، همسر و بچه خوب همه اینا رو دارن بعد یه هو فکر میکنن اگه همسرشون بره خیانت کنه چی میشه؟!

برای اینکه تو این مورد خیالشون راحت باشه خودشون اول میرن خیانت میکنن تا بازنده نباشن

تا مثل همیشه برنده باشن!

سریال ماه و پلنگ رو از اولش نمیدیدم ولی چند قسمت اخیر رو که دیدم برام یاد آور زندگی دقیقا دو مورد در اطرافیانم هست یا بهتره بگم بود!

اون دو مورد هم هر دوتا مرد بوده که خیانت کرده

دلیل: کمبود توجه، محبت! 

شاید درست باشه

ولی هزار تا ایراد خودشون رو نمیبینن.

۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۵
خانم فــــــــــ

میس چشمینه

یه سری نمد اینجا انباشته شده بود و کودک درونم میگفت بیا باهاش کارای فانتزی انجام بده و یکم اون انگشتای خشک شدت که فقط با کیبورد آشناست از این حالت در بیاد!
از این طرح خوشم اومد و حتی اسمشو گذاشتم "خانم چشمینه!"
نمیدونم بقیه آدما هم روی وسایلشون اسم میذارن یا نه ولی من یه کیف دارم که اسمش "کیف مودب" هست. دلیلشم اینه وقتی توش یه چیزی هست یا حتی نیست خیلی خوب میمونه!
حتی یه راننده تاکسی تو مسیر خونمون کار میکنه که من دوره دبیرستان/راهنمایی اسمشو گذاشته بودم "آقای ساعد خوش اخلاق!" ساعد برای اینکه شبیه یه بازیگری تو یه برنامه کمدی مهران مدیری بود ، شبیه اون بود! چندین بار تصمیم گرفتم برم صنف راننده ها و ازش تقدیر و تشکر کنم چون هر کسی که از ماشینش پیاده میشه بلا استثنا چه در رو آروم ببنده و چه محکم میگه سلامت باشی خدا نگهدار و خیلی صبور هست و عصبانی نمیشه.
من حتی به یکی از دوستای مامانم که بهش آلرژی دارم میگم "دوست جون"! از روی علاقه با درجه منفی
و بعضی از لباسهامو هم با پسوند عزیزم به کار میبرم :|

خب همه چیز از کم حرفی شروع شد، پرسید چرا کم حرف شدی؟ گفتم حرفی ندارم واقعا!
منی که با در و دیوار حرف میزنم حتی با کیف و لباسا
با تو حرفی ندارم، 
با من روراست باش، دقیقا مثل کیف مودبم.


+ مراحل کار از نقشه تا پیاده سازی! یا در واقع کاری که فکرشو میکنیم و چیزی که در نهایت میشه!
طرح اولیه مثلا







++پاپیون گیسش مونده هنوز.
+++یه تغییرات جزیی هم در کار نهایی مشاهده میشه، فقط به این دلیل که کمی خلاقیت به خرج بدم!

۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۴ ۴ نظر
خانم فــــــــــ

زیادی رک :(

من امروز بدترین کاری که تو عمرم میتونستم بکنم رو انجام دادم، یعنی بدترین حرفی که میشد زد

واقعا خسته شدم این مدت

دیگه کاسه صبرم که چه عرض کنم تانکر و مخازن صبرم لبریز شد و چیزی که بهتر بود نگم رو گفتم

و یادم میاد قبلا*  هم از این کارها کردم بعدش پشیمون میشم ولی میدونم اون آدم دیگه به حالت قبلی برنمیگرده!


 *قبلا میشه سالهای دور مثل سال 87، 88، 89 و چقدر خوب بود که سال 89 یکی ترمز دستی منو کشید!


خیلی حس بدی دارم:( همه ی حس های خوب از خبر هایی که شنبه شنیده بودم رو با این کار نابود کردم.

۲۲ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۳
خانم فــــــــــ

یک ماه گذشت

و بیا کارنامه رو به دست راست یا چپ بده!

والبته که به دست چپ هم بدهی ککم نمیگزد! چرا که خوابش را دیده ام.

===================

ادامه مطلب...
۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۷ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

نِگ آه !

-کاش یه قابلیتی تو تلگرام بود که اونایی رو که میوت (Mute) کردیم متوجه میشدن!

از این قابلیت ها هم بذار تلگرام جان!


-خیلی خوبه که امسال دانش جَو نیستم. از این جک های بیمزه و کلیشه ای خسته شدیم :(

تازه یه عده هم از تو ماوراء پیداشون میشد به بهانه روز دانشجو الکی مثلا به یادتیم حرف میزدن. نخواستیم!


-هی نشست غر زد که دوستم داره میره مونیخ. گفتم خب به سلامتی

هی شمرد هی شمرد

گفتم به سلامتی

گفتم ببین دور و بر منم خیلی ها رفتن اینقدر که تو درگیر میکنی خودتو خوب نیستا. یا میخوای برو یا اگه هستی زیاد غر نزن.

باز رفت تو فاز همون دانشگاهی که دوستش رفته، میگه تو بخوای میتونی ها!! نه جدی چرا  ؟!!


من نگاه ...نگــــــــــاه ... نگـــــــــــــــــــــــــاه فقط!

و تو دلم گفتم اگه بدونی اون دوتا وزنه که به پاهام وصله اگه نبود شاید بهتر از ایده آل های فانتزی تو رو داشتم!!


۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۰
خانم فــــــــــ

ادامه ی " بورس باز حرفه ای نیازمندیم"

از دوستانی که همفکری رسوندن و وقت گذاشتن تشکر مینمایم :) و تشکر ویژه از پریسا جان :)

قضیه اینطوری شد که من یه سری ابهاماتم رو رفع کردم و یه سری باقی موند چون سوالام ترکیبی از بورس و فارکس بود.

سحر(خواهرم) که دید چندین روزه زل زدم به صفحه مونیتور و همینطوری برای خودم استدلال میکنم پیشنهاد داد از خواهر دوستش که تو کارگزاری هست سوالامو بپرسم

خلاصه به دوست خواهرم زنگ زدم و شماره خواهرشو گرفتم. بهم گفت بین ساعت 1 تا 2 زنگ بزن چون صبح داره معامله میکنه جواب تلفن نمیده

اون لحظه تصوری که از محیط کارش داشتم اینطوری بود :)))



اون شب تا 3 کلی فکر کردم نمودارها رو بررسی کردم و متوجه شدم یه جایی رو اشتباه فکر میکردم. فردا صبحش که با مدیر پروژمون صحبت میکردم دیدم دو سه روزی بیشتر مهمون ما نیست و داره میره از شرکت و این کار من تا زمانی که مدیر جدید بیاد میخوابه و من دیگه زنگ نزدم به خواهرِ دوستِ خواهرم :|


همیشه همینطوریه هر کی که یه مدت باهام همکاره و بعدش میره ناراحت میشم، میدونم شاید اصلا دلم براش تنگ نشه ولی همین که چند مدت با هم کار کردیم بهش عادت کرده بودم:(((


یه سری حقایقی از بورس ایران کشف کردم که بماند برای یه زمان دیگه، بالاخره باید در آینده یه موضوعی برای نوشتن داشته باشم!


۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۱:۴۶ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

آره ما خوبیم فقط

راستش من نمیگم تعداد زیادی وبلاگ میخونم نه، ولی همون تعدادی هم که میخونم وقایع معمولی و خوب زندگی هست. همه چیز عادیه همه چیز رو به راهه، اتفاقات عجیب و بعضا بد(خدای نکرده) به ندرت میوفته

امیدوارم همیشه همینطور باشه و همینطور هم بمونه ولی زندگی واقعی ترکیبی از خوبی و بدی هست

اینکه بلاگر ها هم میتونن در حد خود تو دار باشن و از مشکلاتشون بروز ندن هم جای تحسینه هم سوال برانگیز، اینجا هر کسی به اختیار خودش میاد و میره پس چرا ما احساسات و قسمت های بد زندگیمون رو پنهون کنیم که مبادا چهره مجازیمون پیش یه فردی که فقط ازش یه وبلاگ میشناسیم خط خطی نشه؟

درسته اونم یه فرد حقیقیه و حتی ممکنه تو واقعیت هم دوستتون باشه ولی نباید فکر کنیم گفتن قسمت های تاریک زندگیمون برابر با از دست دادن ویژگی های مثبتمون پیش بقیه هست اتفاقا گاهی اوقات میشه دید یه آدمی با چه حجم مشکلات روبرو هست و داره همزمان تلاش میکنه که غرق نشه، توسط مشکلاتش بلعیده نشه. قسمت های خوب و بدمون رو با هم نشون بدیم بهتره چه تو دنیای مجازی چه دنیای واقعی، چرا باید خوشی های زندگیمون رو اونقدر سر نیزه بذاریم و فرو کنیم تو چش و چال بقیه که فکر کنن حتما تنها فرد بدبخت رو زمین خودشون هستن وگرنه این همه آدم دارن به خیر و خوشی میگذرونن، حتما من یه ایرادی دارم. اینطوری غیر مستقیم به مخاطب القا میکنیم آره ما خوبیم فقط!

تو صحبت های بین دو نفر هم همینطوره

من فکر میکنم قرار نیست ما همیشه بشینیم و از خوبی و نعمت های خدادادی و بشر دادیمون(!) تعریف کنیم!

همیشه قرار نیست لبخند بزنیم

همیشه قرار نیست حالمون خوب باشه

فکر میکنم فلسفه ی صحبت کردن دو نفر با هم اینه که انرژیشونو چه مثبت چه منفی خالی کنن. اینکه شنونده میگه تو داری به من انرژی منفی میدی و عه عه بهم نزدیک نشو بی انصافیه.

واقعا کسی هست که فکر کنه زندگیش و اوضاعش اونقدر خوب و شاد هست که نیاز به دردل کردن نداره؟ و اگر این شادیش اینقدر با ثباتِ چرا با شنیدن دو دقیقه از حرف های ناراحت کننده یه نفر بهم میریزه؟ مگه نه اینکه خیلی آدم فول آف پازیتیو انرجی هست؟ پس کو؟

"بیایم کمتر شعار بدیم"

یه مثال میزنم،

دیدید تو یه جمعی هستین و همه در حال صحبت کردنن و خودتونم کلی حرف میزنید ولی آخرش میبینید 2-3 ساعت وقت گذاشتید یه سری اطلاعات الکی رد و بدل شده کلی انرژی هدر رفته در واقع ولی آخرش یکی نگفت

"فلانی خرت به چند ؟!

اوضاع دلت خوبه؟"

جملاتی که رد و بدل میشن در این مواقع خالی از اطلاعاتند و حتی ظاهرا خالی ابهام و همین گریه داره، که زبون ما آدما برای گفتن فکاهی ها خوب و راحت میچرخه ولی برای در میون گذاشتن مشکلاتمون قاصرِ!

واقعیتش اینه اینقدر هم آخه نزدیک نیستن که بخوان همچین سوالی بپرسن، طرف مشکلاتِت رو هم بدونه و مجوز پرسشش رو هم داشته باشه نمیپرسه، بپرسه هم انقدر دچار خود سانسوری هستیم که یا ناراحت میشیم و جواب نمیدیم یا جواب سربالا میدیم.

انگار ساخته شدیم برای دور هم بودنای الکی که فیلم بازی کنیم و وقت هدر بدیم تا بگذره تا بریم تیک بزنیم یه جایی که امروزم یه جوری گذشت و مثلا ما 4 تا آدم داریم که میتونیم باهاشون بگیم بخندیم و عکس بگیریم و به قول معروف به درد عکس پروفایل میخورن فقط.


همینطوری ادامه بدیم میشیم یه کوه حرف های نگفته که البته ماها کم نمیاریم میذاریم برای افتخار کردن!

افتخار به اینکه، دیدی من نیاز ندارم به کسی.

ادامه بدیم!



۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۹ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

16 آذر

و یه روزی مثلا پس فردا من میرم دانشگاه و چند تن از دانش جویان رو گروگان میگیرم

وقتی میان برای آزادی اونا باهام مذاکره کنن

میگم نه هلیکوپتر میخوام نه هیچ کوفت دیگه ای مدرک منو بدید برم!!


+مثل سرخوش ها منتظرم که گواهی موقتم رو پست کنن، بعد رفتم تو پروفایلم دیدم یه جایی کار گیر کرده و جلو نمیره


++اون دفعه که دانشگاه بودم گفتم میشه عکسمو عوض کنید و اینو بذارین؟ خانم آموزش: چه فرقی میکنه؟ گفتم فرق نداره هر دوتاش خودمم این یکی خب جدیدتره! اونی که تو پرونده م هست مربوط به دوران طفولیتم میشه، بعد از بالای عینکش نگاه کرد گفت فرقی نداره!

گفتم چرا دقیق ببینید تو آخرین عکس مردمک چشمم بزرگتر افتاده!



۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۲ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

جوشی تقریبا 100 تومن!

بعد از یه سنی دیگه اون آدم سابق نمیشیم!


شما رو نمیدونم ولی من وقتی کارام گیر میکنه شروع میکنم به خودم گیر دادن و پیدا کردن عیب و ایرادا حتی رو صورت، 

حساب کردن اینکه که کجا رو بد رفتم، کجا بهم بد کردن، کجا رو دیگه نرم تا تکرار نشه، چی رو بذارم کنار...

آدمی که استرس داره احتمال اینکه صورتش جوش بزنه هست.

جوش صورت بیشعور ترین بیماری نوع بشر هست که تا الان من گرفتارش شدم، الان یه صورت پر از آکنه رو تصور نکنید لطفا، قضیه اینه آدمی که در 15-16 سالگی که کل ملت صورتشون جوش جوشی بوده و واسه اون نبوده و نه تنها اون سن حتی بعدشم هیچوقت جوش رو به خودش ندیده الان با چند تا جوش اونم زیر پوستی زمین و زمانش به هم میریزه!

که چرا من و چرا الان؟!

تو این سن جوش زدن کار مسخره ایه

بعضی وقتا میبینم چقدر ترتیب زندگی متفاوتی دارم نسبت به بقیه، دوستم عکس بچه دوستشو که هم سن ماست میفرسته برام و من دارم فکر میکنم با جوشها چیکار کنم!

دو هفته پیش رفتم دکتر، میگم من شاکی هستم از این جوشها

میگه عادیه، جوش بالای 25 سالگیه!

میگم دارویی درمانی ، به خدا من دستکاری نمیکنم:/

میگه درمان که نداره اینا رو بزنی بعد باید بیای لیزر کنم تازه بعدشم باید دارو مصرف کنی بعدشم اینکه کاملا معلومه بهش دست میزنی. پوستتو پرتغالی کردی

-_-

به قول خواهرم بالاخره باید دوتا ایراد ازت میگرفت که مشتاقانه بری دارو بگیری و بازم پیشش بری، یه طرف قضیه ی مشتری نگهداری اینه که بیمار خوب نشه و مدام فکر کنه بدون داروها صورتش به ورطه نابودی میره!

خلاصه با دارو و اینا نزدیک 200 تومن برا 2 دوتا جوش سلفیدم!


و بعد نشستم فکر کردم دیدم مشکل یه چیز دیگه بود و من کجا رفتم

چرا آخه اونوقت!

۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۳ ۲ نظر
خانم فــــــــــ