۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

افسردگی سفید

نمیدونم چقدر باهاش آشنایی دارید

اگه ندارید گوگل لطفا

ولی من مدتهای زیادی که دارمش، حتی میتونم بگم از دوره راهنمایی 

خوبی فقط اینه که میشه باهاش زندگی کرد و کارهایی رو هم خوب پیش برد، حتی موفق شد

من این چند روز 

شایدم یکی دوماه اخیر در دوران اوجش هستم، دوست دارم فقط بخوابم، صبحها به سختی بیدار میشم/ البته مثل قبل ولی توی کارهام بازدهی خوبی دارم و حتی بهتر

امروز یه موردی رو که چند روز باگ خورده بود و پیچیده شده بود حلش کردم

و مدیرم انقدر ذوق داشت که برای همه تعریف کردش

و این من بودم که داشتم فکر میکردم این نتیجه کار یه آدم افسرده ی سفید هست؟؟؟

چرا خوب نمیشم؟

یعنی سالم بودن چطوریه؟ چه مزه ای داره؟

۰۷ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۰۵ ۵ نظر
خانم فــــــــــ

کار غیر تکراری

همیشه وقتی زندگیم روتین میشه کاری میکنم که برام متفاوت تر از قبل باشه

حقیقتش اینه من تا حالا نشده یا خیلی کم شده بود که کار داوطلبانه انجام بدم. یادمه یه مرکزی نگهداری کودکان بد سرپرست یا بی سرپرست نزدیک خونمون بود که من خیلی دلم میخواست برم اونجا ریاضی و فیزیک و یا رباتیک و برنامه نویسی بهشون یاد بدم ولی چون 22 سالم بود و اونا همشون پسر بودن بهم اجازه ندادن.

گفتم دخترونه میرم که گفتم تو شهر ما ندارن و باید 80 کیلومتر اونوطرف تر میرفتم و از اونجایی که تنبل تر از این حرفها هستم قضیه کنسل شد.

واقعا چرا

من هم سن مادر بزرگ اونا بودم.

چند روز پیش یکی برام لینک هیئت مسجد شریف رو فرستاد و اونجا دیدم برای فاطمیه خادم میگیرن. منم ثبت نام کردم

یادمه برای حرم امام رضا هم خواستم ثبت نام کنم انقدر دوندگی داشت و پارتی بازی بود و معرف میخواستن که بیخیال اونجا شدم . خواستم یه بار در عمرم یه کار متفاوت بکنم

امروز گفتن بیایید در هم جمع شیم که توضیحات قبل از مراسم رو بدیم. برای نماز رفتم و بعدش منتظر موندم تا بیان ولی 1 ساعت تاخیر داشتن و منم چون نمیتونم بیش از نیم ساعت انتظار رو تحمل کنم کفشم رو پوشیدم و اومدم خونه!

ولی خب از فردا تا چهارشنبه گفتم میام و سرساعت میرم. واقعا بی برنامگی و جایی که آدم هاش رو نمیشناسم با هم آمیخته میشه و فضا برام غیر قابل تحمل میشه و استرس پروژه جدید رو هم بهم اضافه کنم که تو ذهنم همش درگیر اونم.

 

ولی اینکه بیشترشون 5 تا 10 سال ازم کوچیکتر بودن هم مزید علت بود و حرفاشون نه تنها برام بامزه و جالب نبود از اینکه چطوری از ساعت 4 تا بعد از نماز با آسودگی خیال نشستن اونجا و حرف و میزنن و میخندن برام اعصاب خورد کن بود. ولی نیاز بود ببینم که یه عده هستن که اینطوری ریلکسن ولی تو داری هزار پاره میشی. کاش ببینم این آدما رو کاش یکم مثل بقیه باشم

کاش یاد بگیرم دختر نرمال این چیزی نیست که الان من از خودم ساختم.

خیلی کم پیش اومده برم تو جمعی که همه کوچیکتر از من باشن یه استرس خاص که من اینجا چیکار میکنم میاد سراغم همراه با اینکه یعنی هم سن و سالهای من کجان و من چرا عقبگرد دارم و من چرا اصلا دست به کاری میزنم که شاید با یه سری هاشون اصلا صنمی هم نداشته باشم و من چرا باید نقاب هماهنگی بزنم و هزار تا سوال دیگه

ولی خب از یه طرف فکر میکنم من برای حضرت فاطمه هیچ وقت کاری نکردم! من تو شناسنامه شیعه هستم ولی اینکه دقیقا کجای کارم خودم نمیدونم

امروز منی که چادر سرم نمیکنم، از خونه با چادر رفتم مسجد و یه بیخیالی خاصی که یه آشنا اگه ببینه این منم چی میشه تو وجودم موج میزد.

اصلا خادم بودن و انجام یه کار خدماتی رو برای این نیاز دارم که یکم بشکنه این غرور بیخود، یه بار هم شده یه کاری رو انجام بدم که شاید اصلا هیچ وقت قرار نباشه در موردش تو دنیای واقعی و یا حتی دنیای بعد از الان حرف زده بشه، ببینم اصلا توانایی انجام یه گدشت از خود و وقت خودم رو دارم یا نه! اینکه یه چیز هایی یه زمانی تحت کنترل من نباشه یه چیز هایی خود به خودی باشه و من با اون همراه باشم نه اینکه همه چیز در اطراف من با من و تصمیمام همراه بشن

به نظرم تمرین خوب و تجربه جالبیه.

 

۰۶ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۳۳ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

یافته های من

طبق تحقیقات میدانی من

۹۰ درصد اینایی که ظاهرا نشون میدن هیچ تمایلی به ازدواج ندارن و گریزان هستن، اینا آدم های به شدت ازدواجی ای بودن که با ابراز علاقه به یک فرد و یا افراد مختلف و پس زده شدن دچار سرخوردگی شدن

یا یکی رو دوست داشتن و نتونستن حتی برن جلو بگن و طرف جلو چشمشون عروس/ داماد شده رفته پی کارش.

اون ۱۰ درصد باقی مونده هم افرادی هستم که طلاق رسمی رو تجربه کردن

تحقیقات میدانی من میگه که با همین ریت بخواییم بریم جلو این ده درصد به ۵۰ درصد می رسه

وقتی از مرز ۵۰ عبور کنه شما میانسالی رو هم طی کردید و دیگه موضوعیت نداره.

اونجاست که به خونه سالمندان خوب و یا خرید لباس قیامتی و یا ساخت مدرسه مجهز برای پس از مرگ فکر میکنید.

اون روزها چشم بهم زدنی میاد. 

۰۵ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۱۵
خانم فــــــــــ

لجبازی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۰۸
خانم فــــــــــ

من اومدم:)

یه زمانی یادمه سال 93 اینا روزی دو سه تا پست میذاشتم و از آرزوهام این بود که اینقدر سرم شلوغ بشه که اصلا وقت نکنم بیام وبلاگ بنویسم و وبلاگ بخونم

حالا الان تو اون مرحله ام با این تفاوت که سرم الکی شلوغه و بخوام بگم اون موقع مفید تر بودم یا الان میتونم بگم اون موقع.

تا عید چیزی نمونده و من کارهای عقب مونده ی زندگیمو لیست کردم

اینکه من همیشه کار عقب مونده دارم عجیب نیست . اگه یه روزی ببینم کاری عقب نیوفتاده برام عجیبتره از بس دقیقه نود همه چیز رو سمبل(سرهم) میکنم!

مشکل از جایی شروع شد که همیشه باید یکاری برای انجام دادن میداشتم! یعنی مقیاس زندگی رو طوری به ما یاد دادن که  با "بودن" و تو حال زندگی کردن و کلا کاری نکردن در تضاد باشیم و اینم از باگ های زندگی ماست.

لیست کارهامو که نگاه میکنم یادم میوفته شبیه یه ماشین بدنه سالم، فنی ناسالم هستم

 

یه واکسن هست که از شهریور دنبالشم باید بزنم

3 تا دندون عقل باید بکشم

برای اون دندونی که داره کج میشه براکت بذارم

مجددا باید برم کلینیک روانشناسی البته با یه دکتر جدید نه اون خانم دکتری که هر چی من میگفتم میگفت بیخیال!

یه اسکن از سینوس ها

شنوایی سنجی برای این درد الکی گوشم که صداها رو موقعی که درد میکنه مبهم میشنوم

 

 

قشنگ مثل خاله پیرزنا که همه جاشون لنگ میزنه شدم:(

 

۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۹ ۳ نظر
خانم فــــــــــ