۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

جشنواره کار صدف

خیلی خلاصه بگم

یه جایی که شرکت ها میان غرفه میگیرن و کارجو ها میان بازدید و شرکت ها مخ بهترین ها رو و اگه نشد اونایی که یکم بهتره یا نه کلا خوبا رو میزنن و جمع میکنن می‌برند می‌ذارن سرجاشون تو شرکت.

به همین خوشمزگی

28تا30 آبان، علم و صنعت

بنده هم برای مخ زدن روز سه شنبه رو انتخاب کردم

الهی به امید تو

:)))))))



۲۶ آبان ۹۷ ، ۲۳:۲۵ ۴ نظر
خانم فــــــــــ

موبوگرام

یه آپشنی داره که مخاطبین دو طرفه رو می‌بینید

بخش مسخره اش اینه شماره شمارو اونی که نباید داشته باشه داره ولی اونی که باید داشته باشه یا ذخیره نکرده یا قبلاً ذخیره کرده و الان پاک کرده

امان از فضاهای مجازی!

+ موعد تحویل پروژه یکساله من تا فردا بود و امروز کل کار تموم شد

از اینکه این همه سر موقع کارهامو تموم میکنم حالم بده میشه، از اینکه آتنا تایپ هستم خسته ام، یه که چی بشه ی خاصی الان تو چشمامه!


++ دوست دارم محل کارمو عوض کنم ولی یه چیزی میگه به جای رفتن ، باش، بودن رو حس کن، برای آشنایی با حس بودن کتاب زن بودن رو بخونید، شاید باید تجارب گوناگونی داشته باشید تا هدف کلی کتاب رو درک کنید و مسیرتون واضح بشه، من خیلی دیر این کتاب رو خوندم، خیلی دیر متوجه شدم.

۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۲:۲۳ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

خاطره طور

یه هم لاینی داشتیم که دختره فیزیک میخوند

میومده اتاق ما از خاطراتش با خواستگارانش تعریف میکرد، یه روز در مورد یکی می‌گفت که نظرش در مورد زن این بوده

زن مثل خرگوشه و وقتی ازدواج می‌کنه یه طناب دور گردنشه ،باید بدونه که هرچقدر اینور اونور بپره این حلقه دور گردنش تنگ تر میشه و خودش خفه میشه


نامبرده بعداً با همین فرد ازدواج کرد چون پسره مهندس بوده و براش جالب بوده ، همین! الان حتما بچه هم دارن.

نامبرده و همسر گرامش از یکی از شهر های خراسان بودن

و من از همون موقع این همه مطیع بودن و از اون طرف این همه برده داری رو درک نمی‌کردم، 

نامبرده بعد از ازدواج خیلی به خودش میبالید،

نمی‌دونم چرا الان یهو یادش افتادم و هرچی فکر میکنم اسمشو یادم نمیاد:/

خداییش بیایید تو جلسه خواستگاری حرفهای متعادل تری بزنیم!

+احساس میکنم موضوعاتی که می‌خوام بنویسم رو چون نمیتونم بنویسم به این موضوعات چیپ میپردازم، خودتون منو حلال کنید ذهنه دیگه گاهی به چرندیات فکر می‌کنه گاهی خاطرات عجیب یادش میاد.


۱۸ آبان ۹۷ ، ۰۱:۰۷ ۴ نظر
خانم فــــــــــ

دردسر

آقا ما یه پیام دادیم به جرجندی که فلان بیسار

بعد گفت خب چه خوب شما کجایید؟ منم ساده گفتم بهمان جا

بعد گفت طرح دارم پشتیبانی میکنید که همکاری کنیم؟ گفتم چرا که نه بذار یه توک پا با رییسم صحبت کنم

بعد در همین حین به ذهنم رسید خب تو رو چه به فلان کار، طرف ساکن آمریکاستاااا

بعد پشیمون شدم و موضوع در بدو تولد خفه شد.

این موضوع برای خیلی وقت پیشه، الان یه اتفاقی افتاده که من میگم اگه طرح اینو میپختیم کلی برای مملکت سود داشت، حداقل خیلی ها می‌فهمیدن از کجا ها آبکش هستیم یا از کجا ها میخوریم.

الان عذاب وجدان دارم!


+ملت همه رفتن شمال، من نرفتم ، بابام زنگ زده میگه خوب کاری کردی نیومدی بارون و کولاک و سرماست بیای چیکار کنی؟ یه همچین خانواده ای هستیم ما!

++ باز با اینکه همه تهرانی های اصیل به شهرهاشون رفتن بازم خیابونا شلوغه، خدایا چرا واقعا!

۱۶ آبان ۹۷ ، ۱۸:۵۸ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

15آبان

پارسال همین روز چشمم رو عمل کردم، خدارو شکر هنوز سالمه!

رفتم اتاقش میگم پای چپم درد می‌کنه از استخوان ران تا زانو

میگه خیلی خوبه که هر روز یه درد متنوعی داری و میای میگی!!!!!

خب من دردامو به کی بگم؟

پا چی میگه این وسط 

چرا درد می‌کنه!؟

پارسال همین موقع ها رفته بودم ونک، بارون گرفت، برگشتنی نه اسنپ نه تپسی پیدا بود نه تاکسی، تازه همه قیمتا بالا بودن و ترافیک هم وحشتناک

امروز هم همون اتفاق میوفته چون بارون شروع شده

خیلی زندگی تکراریه

خیلییییی

۱۵ آبان ۹۷ ، ۱۱:۱۱ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

چ را؟

پیش خودت نگفتی من با این همه سوال میمیرم؟

نگفتی من دل پاره پارمو چیکار میکنم؟

نگفتی دنیا کوچیکه و یه روز میبینی منو

شایدم تو ندیدی ولی من دیدمت

راستی چرا همیشه من باید ببینمت؟ 

یه بار تو منو ببین،یه بار تو از غصه دق کن!


۱۴ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۸
خانم فــــــــــ

۱۳آبان

حالا چرا دور چشمای ترامپ سفیده؟ نه واقعا چرا؟
یه گریمور درست حسابی هم چیزیه که نداره؟:/

+بچه همسایه بالایی کچلمون کرده انقد دوییده!خوبیش اینه میفهمیم زندگی در جریانه.
۱۲ آبان ۹۷ ، ۲۲:۱۳ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

تجرد الی الابد

امروز تو راه که میومدم یک هو، به صورت آنی مثل وقتی که سیب خورد تو سر نیوتن و جاذبه زمین رو کشف کرد

منم فهمیدم که الی الابد مجرد خواهم ماند

و چقدر شگفت انگیز که نسبت به قبل هیچ اتفاقی نیفتاده ،هیچ چیزی تغییر پیدا نکرده، همه ی داده هایی که باهاش به این نتیجه رسیدم از چندین سال پیش هم در دسترس بوده ولی اون موقع این فکر رو نمی‌کردم ولی امروز به این نتیجه صد درصدی رسیدم

بعد گفتم اوووه چقدر پس عمر و وقت اضافی دارم که فقط و فقط مال خودمه

الان دارم لیست میکنم که قراره این مدت تا مردنم چه کارا کنم!

واقعا چرا تا حالا به ذهنم نرسیده بود

البته چند قطره اشک به عنوان آخرین واکنش و آخرین مقاومت از چشمم در اومد که با چند بار پلک زدن خشک شد.

خوبه 

دارم کم کم یاد میگیرم!


+یه روانشناسی می‌گفت مراجعین ما مشکل روانی ندارن، بلکه مشکل روانی رو اونایی دارن که این ها رو به این روز انداختن!

++ خودت بطلب که بتونیم بیاییم.

+++قاعدتاً نباید آخرش این میشد ولی شد. آخرش همیشه اونی میشه که فکرشو نمیکردیم، منم فکرشو نمی‌کردم.

۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۸:۳۰
خانم فــــــــــ