۸ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

28مهر

امشب حس میکنم تو خونه خودمون خوابیدم

چون مامان و بابام اینجان

جدیدا صبح شنبه که میشه میگم پوف باز یه هفته شخمی در این خراب شده رو باید گذروند

خیلی کارمند طوری شدم، حالم بهم میخوره از این سبک زندگی

هر هفته که پنج شنبه ها رو میپیچونم صبح شنبش مدیرم مثل سگ پیت بول میشه

پنج شنبه سرکار رفتن ظلمه، ظلم!


+هوا طوریه که آدم دلش تنگ میشه، بعد که فکر میکنم خب ک چی، میگم خب دلتنگی هم لیاقت میخواد که خیلی ها ندارن، نفس عمیق میکشم و دلم رو گشاد میکنم:/


۲۸ مهر ۹۷ ، ۲۳:۰۷ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

تلخ

یکی خیلی خونسرد از تو صندوق صدقات پول بیرون میکشید, بقیه فقط رد میشدن
چند متر جلوتر اونور خیابون یه مرد رو زمین نشسته بود پاهاشو تو خودش جمع کرده بود و گریه میکرد کنارش یه مقدار خورده شیشه ریخته بود ، ترازو اش شکسته بود، وسیله کسب و کارش
یکم جلوتر ، جلو ورودی مترو چند تا خواننده و نوازنده داشتن میخوندن ای ایران...

و من روی پله برقی در حالی که پایین میومدم آیه و اعتصمو بحبل الله جمیعا و لاتفرقو رو میخوندم، 
بغض تو گلو ، اشک تو چشم! هیچ وقت اینهمه احساس کوتاه دستی نکرده بودم.
۲۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۱ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

من دیگه حرفی ندارم!

شیرین عسل

خوشمزه

تو دل برو

یعنی فقط همینا رو در زندگی کم داریم ما ایرانیا

شگرد های خانومانه://///

۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۱:۵۹ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

برای ۱۰ مهر ۹۷

شاید دوریمون راه چاره شد...

+تولدم مبارک!




۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۷:۵۴
خانم فــــــــــ

چی فکر میکردم چی شد...

هفت هفت نود و هفت

دلتنگتم!

۰۸ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۵
خانم فــــــــــ

ول کردن!

اینجا/عکس  رو ول کردم اومدم تهران برای سن نار ده شاهی(اگه تلفظش درست باشه)

بعدشم الان به این فکر میکنم همینم ول کنم برم که بیشتر از این نگندم!

بحث سر وطن فروشی و خیانت و اینا نیست، آدمایی مثل ما تلاششونو کردن وقتی فایده ندارد بعلاوه مشکلات لاینحل دیگه ای هر روز داره تلنبار میشه چیکار کنه؟

بشینه دهه چهارم زندگیشو با بدبختی هر چه بیشتر بگذرونه، پر پر شدن خودش رو جلو چشم خانواده ببینه؟ 

تازه یکی مثل من که شرایطش مثل بقیه نیست!

+لطفا وقتی از زندگی کسی خبر نداریم نگیم اینم توهم زده میخواد بره، ما اطلاعاتمون از زندگی و مشکلات زیر پوستی بقیه صفره. 

++امروز بهم میگه میهن مثل مادر ماست! بیا به من بگو از چی ناراحتی؟ خب من دقیقا از کجای زندگیم بگم که بفهمی ؟ که هیچ وجهش رو تا حالا از ده کیلومتری هم ندیدی و اصلا باور نمیکنی، تویی که دو تا پاسپورت داری! تویی که نگران فردات نیستی!

فقط زل زدم بهش!




۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۷:۵۰
خانم فــــــــــ

پاییز

ترس ت را زمین بگذار و

دستانت را در دستانم!

غرور را کنار بگذار و 

شانه هایت را کنارِ شانه هایم!

حیفِ تقویم است،

یک پاییز دیگر را هم ورق بخورد و 

هیچ تاریخى را به اسم خودمان ثبت نکرده باشیم!

باور کن

هوایش جان میدهد براى دلبرى

براى دل بردن از یار

براى نفس کشیدن

براى قرارهاى از پیش تعیین نشده

این روزها 

به ما

به یک،حالِ خوبِ مشترک نیاز دارد...

بیا!؛

مثلاً وقتى باد درز پنجره را پیدا کرده و 

با منحوس ترین صداى دنیا توى گوشم میپیچد،زنگ بزن

صداى تو پر کند تنهایى ام را!

فکرش را بکن؛

سالها بعد 

و پاییز هایى که برگ برگ پُر میشود از دوست داشتنمان...

باور کن حتى پاییز هم پشتش به زمستان گرم است !

همه چیز جور است 

برگ هایى که قرار است صداى قدم هایمان را به رخ کوچه بکشند

نم باران و هواى بلاتکلیف

ابرهاى مردد 

و تو

و تو

و تو...

و من که از دلتنگى پاییز میترسم!



#علی_قاضی_نظام

۰۱ مهر ۹۷ ، ۲۰:۰۱
خانم فــــــــــ

کوتوله ی تنهای من

احتمالا فردا بهش میگم از اینکه ما رو نمی‌بینی خوشحالی؟

اونم حتما میگه آره.


ما نسلی هستیم که حرف زدن مون دقیقا همینقدر انکساری، داغون و له و لورده هست. 

هیچ وقت این حجم از تنهایی روی من دپو نشده بود، تنهایی تو همه بخش های زندگی سرایت می‌کنه و تو اون رو با استقلال اشتباه میگیری، 

نه عزیزم این تنهاییه که هر روز صبح صورتشو میشوری، بهش غذا میدی میبریش بیرون و حتی براش خلوت خاص درست می‌کنی که تنها باشه!

شبیه یه آدمه که دست راستش درازه و بقیه اعضاش اندازه بدن نوزاد باقی مونده

تنهایی دقیقا همین کار رو می‌کنه با یه آدم!

پز دراز بودن یه دستمون رو ندیم.


+به یاد رفتگان ا-ت!



۰۱ مهر ۹۷ ، ۱۷:۳۶
خانم فــــــــــ