۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

قرنطینه- 3 روز مونده به عید

امروز باید یه سری از کارهای شرکت ک باقی موندن رو انجام بدم و بعد برم سراغ کارهای خودم

اینکه گفتن احتمالا 5 ام باید شرکت باشیم یکم رو مخ هست ولی باید تلاش کنم کارهامو جمع کنم تا اون روز

 

الان یه جوری به خونه موندن عادت کردم که بگن بیا بیرون میگم نمیتونم دیگه:/

خیلی خوش میگذره

البته بیشتر ولگردی مجازی و آهنگ گوش دادن و بیخیالیه

وگرنه که دیر یا زود تموم میشه این روزها...

۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۲۷ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

قرنطینه با 4 شمبه سوزی

اینجا الان سه شنبه هست!

آخرین 3 شنبه سال نحس 98. همیشه فکر میکردم عید 97 خیلی بد بوده برام ولی الان میبینم عید های بدتری رو هم شاهدم

صدای ترقه خیلی تک و توک میاد چون محله ی ما همه پیر هستن. همه بچه هاشون مهاجرت کردن یا به شهر های دیگه و یا ...

پیشرفتی که امروز داشتم این بود ک از شمردن گل قالی رسیدم به نگاه کردن طرح و نقشه ی دروازه حیاط

بله دروازه

ما ب در حیاط میگیم دروازه

اون سال که بابام میخواست در رو رنگ آمیزی کنه یه نقاش حرفه ای با روحیه بسیار هنرمندی رو آورده بود. از بابام پرسید چند تا بچه داری گفت 3 تا

اونم 4 جفت پروانه روی در -قسمت داخلی- لابه لای طرح و نقشی که انداخته بود نقاشی کرد.

4 جفت

ولی باید برای من رو یه پروانه با یه بال میکشید که نه میتونست پرواز کنه نه پروانه دیگه ای میومد سمتش

من همون پروانه ی تک و تنهای گم شده تو طرح و نقش آقای هنرمندم که انتهای ماجرام مثل ماجراهای عاشقانه ای که اکثر آدمها بهش فکر میکنن نیست.

من پروانه ای هستم که براش نه شعری گفتن نه داستانی

نه شمعی داشته که دورش بچرخه و سوختنش رو ببینه

این پروانه ی تکبال انقدر تنها میمونه که لقمه عنکبوت تو باغچه بشه. دیگه قلبم از شنیدن این ماجرا مچاله نمیشه...

۲۷ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۵۹
خانم فــــــــــ

خواندن پست های قدیمی خر است

نشستم یه سری از مطالب قدیمیم رو خوندم و یه ذره اعصابم خورد شد

یکم گیج هم شدم

چون یه سری اسم ها رو مخفف نوشتم و الان نمیدونم اصلا در مورد کی نوشتم و اون لحظه منظورم کی بوده

یعنی اینقدر مهم بوده اون لحظه که در موردش بنویسم ولی الان که چند سال میگذره اصلا برام مهم نیست

 

همه وقایع زندگی همینطورین

همون لحظه حس میکنی دیگه ته دنیاست ولی میگذره میبینی نه بدتر و مهم تر از اونم هست.

فردا باید یه دندون پزشک پیدا کنم این سیم انتهای ریتینر منو ببره یا کج کنه یا حالا هر چی

یه حرکتی بزنه که زبونم سوراخ نشه:(

 

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۰۴ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

قرنطینه روز نمیدونم چندم- از کابوس های من

+چند سال دیگه یه روز از خواب پا میشی میبینی داری با یکی زندگی میکنی که اصلا از قیافش هم متنفری، شاید کل موهاش سفید شده شاید کاملا کچله، دندوناش زرده، شلخته هم هست، بدنش بو میده، دهنش بوی سیر میده، چربی های دور شکمش حین راه رفتن تکون میخوره و آویزونه و..

خونه زندگی شلوغ با کلی کار عقب مونده

اهداف و آرزوهایی که نیمه رها شدند و تبدیل شدن به چیزهای دیگه

بعد ناامیدانه میری تو آینه به خودت نگاه میکنی میبینی خودتم دقیقا همین شکلی هستی!

 

ما در آینده تو چاله ای هستیم که الان داریم انتخابش میکنیم. به نظرم هر چقدر هم چشم ها رو باز کنیم یه درصدی از این موارد رو خواهیم داشت!

 

 

++همیشه برام سواله که منم آدم خاکستری هستم که یا خاکستری جذب میکنم یا جذب خاکستری میشم؟ دیشب خیلی فکر کردم دیدم بله. منم خاکستری هستم. همراه با دوز بالایی از تله رها شدگی و مخلوطی از آرکتایپ های در جنگِ باهم آتنا و هرا. احتمالا آتنا چون عقلش بیشتره کنار میکشه و اجازه میده هرا پیروز بشه و بعد از چند سال که اون تصویری که از زندگی شرح دادم سراغ هرا اومد میاد دو دستی میزنه تو سر هرا میگه دیدی گفتم! تو آدمش نبودی...

 

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۲۶
خانم فــــــــــ

روز دوازدهم قرنطینه- ادامه

طبق اصل لانه کبوتری یا نمیدونم هرچی

وقتی ما یه تعداد زیادی رو دوست نداریم باید حق بدیم حداقل یکی دو نفر روی کره زمین باشن که اونا هم ما رو دوست نداشته باشن

یا مثلا ازمون متنفر باشن

باید بگم فدای سرم!!!!

به این فکر میکنم که خوش اخلاق ترین آدمی که من میشناختم چرا زهر مار شده؟ اونم برای من؟ دوست دارم بهش پیام بدم بگم نمیدونم خوش اخلاقیاتو داری کجا خرج میکنی یا برای کی نگه داشتی ولی بدون حقش نیست و الهی کوفتش بشه و مثل پیرزنا غرغر کنان به راهم ادامه بدم

والا

اینجانب شدیدا پیرو مکتب دیگی که برای من نجوشه سر سگ شمر توش بجوشه هستم!

از قرنطینه هم متنفرم.

۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۱ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

روز دوازدهم قرنطینه

2 تا کتاب سفارش دادم و منتظرم امروز برسه دستم

انسان در جستجوی معنا

عشق چیست؟ عاشقی از منظر تئوری انتخاب

 

 

فکر کنم با دومی بیشتر حال کنم. در کل که روزها شده تلفیقی از کار خونه، غذا پختن، کارکردن، کتاب خوندن، وبگردی

 

فکر میکنم همینطور ادامه پیدا کنه دیوانه بشم چون این زندگی برای من عادی نیست

 

یه کار باحالی که دیروز انجام دادم یه آدم با فکر های مسموم رو بلاک کردم و چقدر راضیم. کاش هیچ وقت باهاش ارتباط نداشتم از اولش

نمیدونم برای چی باید با کسی که هیچ نقطه مشترکی تو فکر کردن و عقاید و رفتار نداریم ارتباط داشته باشیم. همیشه هم با هر چی میگم مخالفت کنه و بحث کنه و تا متوجه میشه از چی خوشم نمیاد بیشتر روی اون مانور بده.

چون صرفا همکلاسی من بوده؟؟؟ این واقعا دلیل خوبی نیست.

البته میدونم اینقدر آدم پرتی هست که متوجه نمیشه تو واتس اپ بلاکش کردم فکر میکنه آنلاین نشدم یا اینکه عکسم رو برداشتم

دقیقا همینقدر پرت!

من حتی شوخی های فضای مجازی که بین هم سن و سالهام باب هست رو براش مینوشتم میگفت یعنی چی؟ میگفت خب؟

این آدم دکتری داره، شریف هم خونده. همون دانشگاهی که فخر میفروشن همونجایی که بیشترشون خدا رو بنده نیستن ولی گاهی حس میکنم تک بعدی هایی که میخوان نشون بدن چند بعدی هستن اتفاقا اصلا نمیتونن و فقط تو همون درس و کار موفقن نه ارتباطات اجتماعی.

 

 

+خدایا سعه صدر

۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۴۶
خانم فــــــــــ

روز یازدهم قرنطینه

کاش یه درونگرای شدید بودم همراه با مقدار زیادی افسردگی که تو خونه موندن بهم آرامش میداد!

کاش همچنان عشق ب یادگیری در من فوران میکرد و از این فرصت استفاده میکردم.

کاش منتظر هیچ پیامی روی گوشی م نبودم.

کاش راه ها باز بود...

 

۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۲ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

روز دهم قرنطینه

امروز هم مثل روز قبل کار نکردم

کتاب خوندم اینترنت گردی کردم و بسیاااار با تلفن حرف زدم با ح در مورد دوست دختر پسر و ازدواج و ترس از تعهد صحبت کردم اون به خانومای خانه دار توهین کرد من بهش گفتم تو پیوند خوبی با مادرت نداشتی و اون ناراحت شد!

 

 

اصلا دست و دلم به کار نمیره. شنبه یه خروجی جدید میخوان و امشب احتمالا بیدار بمونم جمعه هم کار کنم تا شاید تموم بشه.

تصمیم گرفتم برم پیش مامان و بابا همه میگن نه نرو

خواهرم به خاطر کارش در معرض افراد ناقل کروناست. انقدر با استرس داریم روز ها رو میگذرونیم که خدا میدونه

یعنی من خونه موندم که بیرون نرم و مریض نشم ولی خواهرم که میره و میاد و احتمالا آخرش هر دو میگیریم!

 

چند روز پیش فیلم an impossible love  رو دیدم. داستان خوب بود واقعیت بود.

روایت دوره های مختلف از زندگی یه زن با آرکتایپ آفرودیت و هستیا و دیمیتر بود که در اوج جوانی گیر مردی هرمس و دیونوسوس تایپ میوفته.

 

یعنی اینقدر که بی تعهدی این تایپ شخصیت دیونوسوس روی اعصاب من بود که همه ی رها شدگی های اون زن رو در همه زندگی خودم با همه اطرافیانم بازسازی کردم و حرص خوردم.

نکته آموزنده زیاد داشت ولی ناراحت کننده بود.

به هر حال این روزها رو باید طی کنیم

باید بگذره!

۱۵ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۵۸
خانم فــــــــــ

روز نهم قرنطینه

شرایط مثل اره شده

نه میشه تهران موند، نه میشه از تهران رفت...

منتظرم اردیبهشت ماه اون سیارک مستقیم بخوره وسط تهران، دقیقا جایی که من هستم تا تموم بشه.

شاید اضافی این دنیا من هستم.

۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۰ ۳ نظر
خانم فــــــــــ