بُز اَخوش

این چه مرگیه که از اونی که از ما خوشش میاد فراری هستیم ولی عوضش اونی رو میخواییم که توجهی به ما نمیکنه و بچه پرو هست.

تو اینستا پیام داده به خاطر چشماتون فالوتون کردم.

از اینا گذاشتم :)

بعد میگه احتمالا افراد زیادی اینو بهتون گفتن

جوابشو ندادم

پیام بعدی رو که فرستاد کل پیام ها رو کلا دیلیت کردم.

حالا این یه مورد سطحی بوده ولی موارد کاملا جدی بوده که طرف انقدر من رو دوست داشت و من نمیدیدمش. هر کاری میکرد برام حتی یبار احساساتش رو با گریه گفت. پسر گنده :)))) گنده که میگم به معنای واقعی کلمه

ولی من مثل بز

 

حتی بز اخوش

البته در تعریف بز اخوش آمده است که

بز اخفش کنایه از کسی‌است که در بحث‌ها بدون هیچ تفکری با جنباندن سر خود گفتار طرف مقابل را تأیید می‌کند.بز اخوش به کسى گفته می شود که بدون دانستن مطلب اصلى براى توهم چشمى و غرور حرفى را تائید مى کند.

و من تایید هم نمیکردم

یه حس حالا که چی؟ یا حس این داره دروغ میگه و نقش بازی میکنه داشتم. بعد ها فهمیدم آمادگی روانی داشتن در این مواقع برای نمایش بهترین عکس العمل خیلی مهمه و آمادگی روانی داشتن یعنی اینکه چند دوره عشق و عاشقی و نرسیدن ها و فقدان ها و حس دوست داشته شدن رو تجربه کرده باشید و اون آدمی که من باشم و لگد پرانی میکنه قطعا این حس ها رو نداشته.

تووضعیت عشق یکطرفه از اونجایی که طرف دوست داره تو ذهن اون یکی زندگی کنه و اون هم تو ذهنش باشه و نامیرا در واقع اضطراب مرگ خودش رو به این شکل ادامه میده که زخم عشق یکطرفه رو مدام تازه نگه داره چون به ساز و کار امداد غیبی اعتقاد داره و فکر میکنه احتمالا یه روزی یه جایی میتونه در چشم معشوق خوش بشینه و اون رو مال خودش کنه ولی فقط این روزها و جوانی اونه که داره از بین میره

 

دعای انتهایی: خدایا آدم هایی که مال ما نیستن رو از زندگیمون خارج کن!

 

و سخن قصار انتهایی:

دنیا را بد ساختند،

کسی را که دوست داری،دوستت ندارد

کسی که تو را دوست دارد،تو دوستش نداری

اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد

به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسند

                     و این رنج است

                           زندگی یعنی این...

                                                                     "دکتر علی شریعتی"

۱۱ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۵۱ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

تنهایی واقعی

امروز اومدم خونه و زنگ زدم به خونمون

کسی جواب نداد

1 ساعت بعد زنگ زدم به مامانم جواب نداد به بابام زنگ زدم جواب نداد

دو باره یکم صبر کردم زنگ زدم به خونه کسی جواب نداد

نمیدونم چند بار زنگ زدم ولی خیلی طول کشید

زنگ زدم خونه خواهرم دیدم مشغوله

هی مشغوله

نگران شدم

حتما چیزی شده

حتما نمیخوان بگن

حتما شماره منو میبینن و جواب نمیدن

دیگه نزدیک اذان بود. رفتم دم پنجره غروب آفتاب رو نگاه کردم و یه دل سیر گریه کردم

برای خودم برای تنهاییم برای اینکه اگه این تلفن ها جواب ندن و کسی اصلا نباشه که بهش زنگ بزنیم و جواب بده چقدر احساس بدبختی میکنم

به اینکه اگه یه روز نباشن

به اینکه کاش من اول زودتر از عزیزانم بمیرم و این غصه رو درک نکنم

 

 

خیلی کم تو زندگیم اینطوری میشم. خیلی کم ولی امروز 99 درصد احساس بودم. چیزی که نمیزاره واقعیت دیده بشه. اینقدر گریه کردم که سردرد گرفتم.

خدایا من چِم شده؟

۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۱ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

بهر تماشای جهان

تو تناقضات عجیب و غریب گیر افتادم

که میفرمایند ادعونی استجب لکم

بعد از طرفی میفرمایند من بنده ای رو که دوست ندارم سریع حاجتش رو میدم که صدام نکنه چون صداشو دوست ندارم

و از طرفی بنده ای که دوستش دارم رو حاجتش رو نمیدم/دیر میدم چون صداش برای من خوشاینده دلم میخواد منو بخونه

باز از طرف دیگه میفرمایند اگه حاجتتون رو ندیم حتما یه چیزی جایگزین میکنیم که از اون بهتره

برای اونی که اصلا هیچی نمیدیم حتما اون دنیا جبران میکنیم.

 

من آخرش متوجه نشدم این آیه ادعونی استجب لکم رو پس برای بنده گناهکار گفتن؟؟

اینها رو در ملا عام بگم حتما یه فرد خیرخواهی پیدا میشه که میگه انقدر ناشکری کن تا همین ها رو هم ازت بگیره و نمیدونم چه اتفاقی میوفته که بعدش همون اندک ها هم گرفته میشه.

خدایا واقعا شکرت

خدایا، بخدا خسته ام

بیا بشین پیشم حرف بزنیم شاید مشکل(مشکلات) منو هم حل کردی!!

 

 

۰۴ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۴ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

اول شهریور

انقدر سال ۹۹ به سرعت پیش رفت که باورم نمیشه الان ۵ ماه گذشته ازش.

فردا بعد از مدتها دورکاری باید برم سرکار و الان خوابم نمیاد، نمیدونم چطوری باید صبح بیدار شم.

+یادم باشه اون مطلب در مورد راز عدد ۳ رو بنویسم.

++محرم و صفر که میاد یه حسی میگه خیالت راحت!

کلا این دو تا ماه بیشتر احساس امنیت و آرامش دارم.

 

۰۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۱۴ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

Nobody is coming.../1

وقتی تا این سن تنها زندگی کنی دیگه یاد میگیری علاوه بر اینکه باید در همه زمینه ها مستقل بشی نباید دیگه از کسی انتظار داشته باشی.

یاد میگیری زخم هاتو خودت باید خوب کنی

دلتنگی هاتو خودت باید رفع کنی

حرف های نزده تو باید به خودت بزنی و انقدر که تکرار میشه حفظ میشی.

یاد میگیری دیگه قرار نیست منتظر کسی باشی حتی باید برای از دست دادن بقیه اونایی که باقی موندن آماده بشی.

یاد میگیری خودتی که باید از خودت مراقب کنی

یاد میگیری همیشه همه چیز طبق خواسته هات و برنامه نیست

زندگی خط کشی شده نیست

ته هیچ چیزی معلوم نیست و اینکه باگذشت زمان همه چیز بهتر نمیشه و این تویی که داری عادت میکنی و فکر میکنی که شاید بهتر شده

یاد میگیری هر بار که مُردی خودت هستی که باید بیایی خودت رو زنده کنی و بقیه راه رو بری...

از هیچ کسی نباید انتظار داشته باشی

قرار نیست کسی بیاد...

۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۷ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

پرسفون؛ آخرین راهکار

تقریبا بیشتر از 5 سال هست که دکتر شیری و صحبت هاش رو دنبال میکنم

الان متوجه میشم بیشتر یه بیزنس هست که خیلی خوب مشتری هاش رو شناسایی میکنه و از این نظر از بقیه جلوتره

بیایید یه بررسی کنیم که چطور تا اینجا پیش رفته

خیل عظیمی از مشتری های دکتر شیری زنان شکست خورده مجرد و متاهل هستن و یا دخترانی که به هر دلیلی نتونستن به خواسته هاشون برسن در حالیکه پردستاوردن و یه تعداد قلیلی از پسران و مردان جامعه که بعد از اینکه تو روابط سرشون به سنگ میخوره و احتمالا هزینه های زیادی هم دادن تا اینجا و چون بیشترشون قشر تحصیلکرده و مستقل هستن و توانایی پرداخت و خرید پکیج ها رو دارن این بیزنس زنده مونده و همچنان مشتری داره و همچنان اون قشر فلک زده با مشکلات لاینحل با دادن 4 تا نکته در قالب درسگفتار رهامیشن. مشکلات حل نمیشن بلکه به مشکلات دیگه تبدیل میشن یا رسوب میکنن و طرف از حل کردنشون منصرف میشه.

بیشتر افرادی که تونستن مشکلات خوشون رو به کمک این نوشتار ها حل کنن از بیرون دارای حمایت های عاطفی زیادی بودن و احتمالا از بقیه خوش شانس تر که الگو های تکرار شونده مجدد براشون اتفاق نیوفتاد و تونستن از این وضعیت خارج بشن.

 

یه دوره ای روی آتنا  آرتمیس مانور میداد و غالب دختران با توجه به رگه های ناخودآگاه فمنیستی که در وجودشون داشتن و خانواده های ایرانی در دهه 60 و 70 تو مغز بچه هاشون میکردن، استقبال کردند و بعد از اون برای تعادل رسوندن روی انرژی های آفرودیت و هرا کار کرد و مقداری دیمیتر که جامعه از این وضعیت رقابتی در بیادو نتیجش شد دخترانی با مدارک بالا با صورت های بزک دوزک و اعمال جراحی زیاد با این شعار که من خودم رو قبول دارم و لیاقت زیباتر شدن رو دارم که از منظر روانشناسی اینطوری به استقبال اعمال جراحی رفتن خوبه ولی اگه بگید نقص دارم یا زشتم این مورد قبول نیست.

به هر حال باز تو جامعه آماری خودش دید که یه سری آفرودیت تایپ داره ایجاد میشه که فقط قربانی سو استفاده مردان هستن و زنگ تفریحن

چند دوره شفای زنانگی گذاشت که آی مردم آفرودیت صرفا رژ لب نیست زیبایی درونی باید باشه!

 

الان با قشر زیادی از دختران تحصیلکرده با تجربه روابط کم و بیش زیاد مواجه هست که اینها هم در برقراری ارتباط و نگه داشتنش و ادامه اون موفق نبودن

گشت و گشت یه آرکتایپ بلا استفاده پیدا کرد

پرسفون

دختری بازیگوش، فریب خورده و البته امیدوار.

 

این انتخاب سیاست مدارانه ترین انتخاب دکتر شیری بود چون که دختران جامعه از ازل تا ابد تا گول نخورن تا با احساساتشون نرن تو دل زندگی نسل بشر ادامه پیدا نمیکنه.

این همه منطق دستاورد استقلال و پیشرفت زنان برای جامعه هزینه داره. یه جاهایی حتی از یه کانال هایی باید بتونن این آرکتایپ رو تو روح روان دختران جامعه تزریق کنن که شاید از این وضعیت درهم ریختگی و بلاتکلیفی در بیان.

 

 

همچنان نظر من این هست که تو جامعه برای کسی استاندارد تعریف نکنن و هر کسی راه خودش رو بره و به توزیع نرمال ایمال داشته باشن

چون در یه جامعه همگن از همه نمونه ها/آرکتایپ ها به اندازه کافی هست مشکل از جایی شروع شد که اومدیم برای منافع شخصی اقتصادی یا پیشرفت جامعه اینها رو دستکاری کردیم با هم ترکیب کردیم الان یه چیزی داریم به اسم شتر گاو پلنگ که نمیدونیم چه نسخه ای بدیم که این قشر همیشه ناراضی رو بتونیم شاد کنیم.

 

 

 

۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۴۵ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

قرنطینه- روز نمیدونم چند- در سوگ عشق

ویندوزم رو عوض کردم و پسوردهامو فراموش کرده بودم. دسترسی نداشتم بیام وبلاگ.

خیلی دلم میخواد در مورد یه مبحثی 2 ساعت فقط تایپ کنم و بعد بخونم و از اینکه با جزییات نوشتم لذت ببرم ولی ذهن پخش و پلا این اجازه رو بهم نمیده.

واقعا چی میشه که آدم ها عاشق میشن؟

آیا ما چیزی رو در وجود خودمون نمیبینیم و در فردی دیگه میبینیم و میخواییم با رسیدن به اون به خودخواهی خودمون سرو سامون بدیم یا اینکه واقعا از ته دل یه شخصی که مثل خودمون پر از ایراد هست رو قبول داریم

 

گاهی فکر میکنم عشق های دورادور بدون هدف و حتی یکطرفه بیشتر شبیه اینه که طرف عاشق تخیل خودش شده و میخواد اون تخیل رو شبانه روزی دوست داشته باشه.

برای این نوع عشق ها رسیدن به منزله مرگ هست

هر وقت جدی بشه پا پس میکشه. چون اون آدم رو از دور دوست داره و نه از نزدیک

این مرض اسمش هر چی که هست عشق نیست.

 

۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۱۲ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

قرنطینه- 3 روز مونده به عید

امروز باید یه سری از کارهای شرکت ک باقی موندن رو انجام بدم و بعد برم سراغ کارهای خودم

اینکه گفتن احتمالا 5 ام باید شرکت باشیم یکم رو مخ هست ولی باید تلاش کنم کارهامو جمع کنم تا اون روز

 

الان یه جوری به خونه موندن عادت کردم که بگن بیا بیرون میگم نمیتونم دیگه:/

خیلی خوش میگذره

البته بیشتر ولگردی مجازی و آهنگ گوش دادن و بیخیالیه

وگرنه که دیر یا زود تموم میشه این روزها...

۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۲۷ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

قرنطینه با 4 شمبه سوزی

اینجا الان سه شنبه هست!

آخرین 3 شنبه سال نحس 98. همیشه فکر میکردم عید 97 خیلی بد بوده برام ولی الان میبینم عید های بدتری رو هم شاهدم

صدای ترقه خیلی تک و توک میاد چون محله ی ما همه پیر هستن. همه بچه هاشون مهاجرت کردن یا به شهر های دیگه و یا ...

پیشرفتی که امروز داشتم این بود ک از شمردن گل قالی رسیدم به نگاه کردن طرح و نقشه ی دروازه حیاط

بله دروازه

ما ب در حیاط میگیم دروازه

اون سال که بابام میخواست در رو رنگ آمیزی کنه یه نقاش حرفه ای با روحیه بسیار هنرمندی رو آورده بود. از بابام پرسید چند تا بچه داری گفت 3 تا

اونم 4 جفت پروانه روی در -قسمت داخلی- لابه لای طرح و نقشی که انداخته بود نقاشی کرد.

4 جفت

ولی باید برای من رو یه پروانه با یه بال میکشید که نه میتونست پرواز کنه نه پروانه دیگه ای میومد سمتش

من همون پروانه ی تک و تنهای گم شده تو طرح و نقش آقای هنرمندم که انتهای ماجرام مثل ماجراهای عاشقانه ای که اکثر آدمها بهش فکر میکنن نیست.

من پروانه ای هستم که براش نه شعری گفتن نه داستانی

نه شمعی داشته که دورش بچرخه و سوختنش رو ببینه

این پروانه ی تکبال انقدر تنها میمونه که لقمه عنکبوت تو باغچه بشه. دیگه قلبم از شنیدن این ماجرا مچاله نمیشه...

۲۷ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۵۹
خانم فــــــــــ

خواندن پست های قدیمی خر است

نشستم یه سری از مطالب قدیمیم رو خوندم و یه ذره اعصابم خورد شد

یکم گیج هم شدم

چون یه سری اسم ها رو مخفف نوشتم و الان نمیدونم اصلا در مورد کی نوشتم و اون لحظه منظورم کی بوده

یعنی اینقدر مهم بوده اون لحظه که در موردش بنویسم ولی الان که چند سال میگذره اصلا برام مهم نیست

 

همه وقایع زندگی همینطورین

همون لحظه حس میکنی دیگه ته دنیاست ولی میگذره میبینی نه بدتر و مهم تر از اونم هست.

فردا باید یه دندون پزشک پیدا کنم این سیم انتهای ریتینر منو ببره یا کج کنه یا حالا هر چی

یه حرکتی بزنه که زبونم سوراخ نشه:(

 

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۰۴ ۲ نظر
خانم فــــــــــ