از ترم 3 میخوام بگم

یه حس شادمانی خاصی داشتیم که تونستیم 2 ترم رو بگذرونیم بدون اینکه بمیریم.

تو خوابگاه یه مشت ترم صفری میومدن دنبال اتاق برقیای ترم 3 ای میگشتن. دختره که حالا نمیگم کجایی بود اومده با یه لبخندی میگه خوش به حالتون -_-

چون دو سال ظاهرا پشت کنکور بوده

بعد میگه الان احساس میکنی نسبت به پارسال خیلی بزرگتر شدی؟ من که حس میکنم اینطور بوده برات!

من :|


میگم مگه پارسالمو دیده بودی؟

بعد اینکه من اولین باره به همچینی چیزی فکر میکنم> بزرگتر شدن! خب که چی مثلا.


فکر کنم همین پاسخ زیبام بود که دیگه بعد از اون مشکل داشتن سمت من نیومدن. خیلی راضیم از خودم :)))) واقعا بعضی از سال پایینی ها اینا که عین اسب جزوه مینوشتم خیلی چندش بودن، خودمم بعضی درسا رو عین اسب مینوشتم و میخوندم ولی اونا به هر حال چندش تر بودن:|


تازه ما تو خوابگاه تولد و دور همی میگرفتیم اونا تو سالن مطالعه بودن

ما تو انجمن علمی و ادبی و فرنگی بودیم اونا تو سالن مطالعه

ما داشتیم میرفتیم اردو اونا تو سالن مطالعه

ما میرفتیم بازدید( عاقا من بازدید از یه نیروگاهی رو جور کردم خودم نرفتم تا این حد از جان گذشته ام ) اونا تو سالن مطالعه

ما پایه تحصن و اعتراض و ردیف کردن سینی های سلف، اونا سالن مطالعه

ما وظیفمون شرکت در مناظره ها و کرسی های آزااااااااد اندیشی اونا سالن مطالعه

ما غذا میپختیم اونا دائم السلف

کلا ما خواب اونا سالن مطالعه

هدف نهایی: گرفتن PhD +ازدواج با فردی که PhD داره!( عین جمله طرف رو نقل قول کردم)

....

خواستم اول مهری در مورد سال پایینی های لیسانسم بنویسم. واقعا رو مخ بودن.


+ چند روز دیگه یک عدد به سن نجومیم اضافه میشه :(

++ مهر ماه های شمام مزه ی انار سفید و نارنگی ترش و انگور شاهرودی میده؟ دارم زالزالک میخورم نسبت گوشت به هسته اش یک به یک هست. خوردنش اتلاف وقته :| ولی پاییز رو با این میوه هاش دوست دارم

+++ دلمم گرفته هعیییی:(((