مدت زیادیه دل و دماغ ندارم

به خیلی چیزا مربوطه و به خیلی چیزها هم مربوط نیست، چینش زندگی من شاید به صورت بیشینه اتلاف انرژی بوده که تا الان چیزی باقی نمونده، بعضی وقتا میگم همین دوتا کنکوری که دادم کلی از استعدادهای منو هدر داد، من آدمی نیستم که بعد کنکور با انرژی وارد بشم عوضش بعد کنکور دیگه نای ادامه دادن ندارم، یه مقدار مشکل دیگه م ایده ال گرایی مفرطیه که داشتم، میگم داشتم چون دیگه الان برام مهم نیست، بعضی چیزا رو آدم تا وقتی تلاش میکنه که درست بشه متوجه نمیشه ولی بعد که بیخیال میشه بعد از مدتی میبینه عهههه خیلی وقته که درست شده یا داره درست میشه، همین ایده ال گرایی مفرطم رو وقتی متوجه شدم دیگه ندارم که شست پای راستم درد میکرد و فهمیدم قالب کفشی که خریدم اصلا مناسب پای من نیست، ضمن اینکه بعد از خریدن همون کفش کل خانواده بهم گفتن دقت کردی چقدر بد سلیقه شدی جدیدا ؟ قدیما من شونصد تا فروشگاه رو زیر و رو میکردم الان میرم اولین جا اولین کفش رو میخرم برمیگردم:( تازه طرف گفت ایرانیه، خودمون میزنیم منم گفتم بهتر " حمایت از تولید داخلی!" بعد که یه مدت پام کردم دیدم واقعا حیف پول! درسته  ارزونتر خریدم ولی یه ضرب المثل نمیدونم کجایی میگه هنوز انقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم( چون ارزون زودی خراب میشه)  این موارد رو که میبینم میگم من ایده ال گرای درمان شده هستم ولی با کلی عوارض که یکیش بی دل و دماغیه.


آزاد کاری هم یه دوره ای داره، یه سری شرایط میطلبه، یه روحیه خاصی میخواد نه منه تنبل، من قبلا جایی مشغول بودم که بعدا رهاش کردم-شاید به دلیل همون ایده آل گرایی مفرطم و درصد بیشترش این بود که من نمیتونم هم درس بخونم هم کاری انجام بدم- الان باز چند وقتیه براشون پاره وقت کار میکنم ولی کار از خونه برای آدم تنبلی مثل من سخته، باز قدیما من بچه ها رو میشناختم الان کل شرکت زیر و رو شده من با یه چند نفری کار میکنم که انگار موجود فضایی هستن یا حرفای منو نمیفهمن یا خودشون رو خیلی سرتر میدونن به واسطه ی داشتن 2روز سابقه ی کاری بیشتر!-سر وقت قضیه بازگشتم و ماجراهاش رو مفصل مینویسم چون خودمم برام این اتفاقات عجیب و غریبه- 

کجا بودم؟

آهان آزاد کاری!

الان چند وقته الکلییییی به بهانه فارغ التحصیلی و کارای دانشگاه هیچ کاری انجام نمیدم عوضش ایمیل ها رو باز میکنم که میگن آپدیتی از طرف شما دریافت نکردیم!! یه خانمی هست دستیار مدیر عاملمون، هی calender میفرسته برای میتینگ!! حس این معلماییکه میگن قراره فلان روز بپرسیم رو القا میکنه، به طرز عجیبی رو مخ و منظمه، شک ندارم برای همه کارا آلارم میذاره، حتی میتونه یاد آوری کنه که هی فلانی مثانه ات ترکید نیاز به WCداری :|

قبلا گفته بودم تو خونه سخته میگن پاشو بیا شرکت، بیا فول تایم باش، منم میگم نه فعلا! انگار منتظر معجزه ام، انگار کلی پیشنهاد کاری دارم که اینو ریز میبینم:| ولی خب یه بار غیر مستقیم گفتم پیشنهاد بهتری از نظرمالی و ثبات داشته باشم با سر میرم اونجا ، البته اونا خودشون هم فکر میکنن از نظر عددی و ثبات کاری رویه خوبی دارن ولی خب منم زن و بچه دارم :(

انگار یه بچه ی لجباز که نشسته ببینه چی داره جور میشه بزنه همه چیزو نابود کنه، بهانه بیاره، نقشه بکشه، این بچه لجباز هم قبلا از این کارا زیاد کرده، بعد میام خودمو راضی کنم میبینم بازم دل و دماغ ندارم:(

بهش میگن اهمال کاری فکرکنم.

الان کلی کارا مونده ولی اون کودک زپرتی داره نقشه میکشه که فردا کجاها بره چیکارا کنه ، کلا هر کاری جز کاری که باید بکنه، براش متاسفم:((((

+  back to school :(

++ تو دلم داشتم میگفتم فردا شنبه هست خوش به حال اونایی که فردا در یک مکان و زمان مقرر میدونن باید چیکار کنن، بعدش حالا یا شاد و شنگول یا خسته و تیکه پاره برمیگردن خونه، مهم اینه وقتی خونه هستن ، برای خونه هستن.