من قاتلم:(
امروز یه مارمولک کوچولو در حد 5 سانت تو آشپزخونه دیدم، کلی جیغ کشیدم دیدم کسی به کمکم نمیاد خودم دست به کار شدم کشتمش، بعد مامانم اومد گفت چه خبرته؟ خجالت نمیکشی!؟
گفتم ماماااان مااار مووولک...
دیگه بهم حق داد
بعد رفت دید مارمولکه نمرده فقط نصف شده، نصفه های بدنش وول میخورد!
هیچی دیگه حالت تهوع دارم همینجوری
بابام بیرون بود ، وقتی اومد با کلی آب و تاب براش تعریف کردم، گفت خوب شد من نبودم، از قیافش هم معلوم بود حالش داره بهم میخوره:/
:|
پدرمن کلا هیچ نوع موجودی رو نمیکشه چون بلد نیست، چندشش میشه، من خودم تو خونمون از همه شجاع ترم:/
+ ما خونمون وسط جنگل نیست محض اطلاع، اینجا وجود مارمولک یه چیز طبیعیه، توری پنجره مثل اینکه کمی باز بود ، این مارمولکه هم دیگه روز آخر زندگیش بود الفاتحه مع الصلوات برای روحش :((((((
++ تو معیارهای ازدواجم بعد از باهوش بودن و نداشتن چاقی دور شکمی و خر و پف نکردن توانایی رویارویی باانواع حیوانات درنده ، خزنده، جونده، حشرات موذی اعم از سوسک و مارمولک و دفع و انهدام اونها رو هم اضافه کنم، والا! چه معنی میده پسر کشتن مارمولک رو بلد نباشه؟:|
ما بچه که بودیم پسر خاله هام لاک پشت میگرفتن لاکشو میکندن بد جنسا:( ما هم سوسول گریه میکردیم، الان برعکس شده دوره زمونه، پسرا میگن چندشه این کارا:/