تقارن عجیبی بود، ولادت حضرت معصومه و یه روز سرنوشت ساز در سالیان دور.
اتفاقا به جای شاد بودن خیلی گریه کردم، نذر کردم که دروغ/اشتباه باشه. نذر پولکی هم نکردم یه کار خوب به مدت طولانی...
ولی خب نشد!
راست بود.
همیشه میگم اون روز حضرت معصومه گریه های منو ندید. انگار که مهم نبودم مثل بقیه سالهای زندگیم.
تنها چیزی که میتونه اشکِ منِ پوست کلفت رو دربیاره همون رویداد مقارن با روز دختر هست که یادم نمیره. برای همینه که از روز دختر خوشم نمیاد.
ولی
گل دخترا
روزمون مبارک!
+اینم عکس دخمل عروسکی من برای عوض شدن روحیه:) ، از تو کانال نی نی کپل پیداش کردم.
++مامانم یه مدت نیست انقدر آشپزی کردم از کت و کول افتادم یه روز از صبح تا شب تو آشپزخونه باشید بپزین و بشورین و بسابین متوجه میشین سخت ترین کار دنیا که مزدی نداره بیمه نداره پاداش و عیدی هم نداره بازنشستگی هم قاعدتا نداره، خونه داریه :(