- چند سال پیش در چنین شبی مراسم عروسی خواهرم بود و صبحش از خواب بیدار شدم که بابام گفت کد رشته ای که قبول شدی فلان هست از دو رقم اولش میدونستم حدودی کجاست وقتی تو دفترچه دیدم رشته همون بود ولی دانشگاه نه!
و اینطوری بود که ماجرا شروع شد.
هی روزگار
مسیری رو اومدم که فکرشو نمیکردم
چقدر دیگه ش مونده، نمیدونم!
- مطلب آلمانی میذاره که بفهمونه داره میره، باشه خوش اومدی ولی خوش نگذشت. فقط نمیدونم اون روزی که من باید قانع بشم که برم کِی هست!
- ازآدم های بزدل خوشم نمیاد، آدم های ترسو که کلا درون ریز هستن؛ آدم هایی که نه شروع بالغانه بلدن نه تموم کردن بالغانه، آدم هایی که حتی نمیدونن چی میخوان و من نمیدونم که خودم هم جز همین آدمها هستم یا نه؟!
یه مرضی هم هست که این طوریه که طرف خودش هر نوع ردی از خودش رو پاک میکنه، از بین میبره ولی برای اون یکی رو دنبال میکنه، مو به مو در جریان جزییاتشه
این یه نوع بیماریه!
یکى از سخنان معرفت بخش مولى العارفین امیرالمومنین- علیه السلام- که در بخش سوم نهج البلاغه روایت شده است این جمله است:
«عَرَفْتُ اللهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم».(1): خداوند را به شکسته شدن تصمیم ها و باز شدن گره ها و به هم زدن نیت ها شناختم.
در این بیان، امام -علیه السلام- براى معرفت و خداشناسى سه راه ارائه
فرموده است که هر یک جداگانه براى رسیدن به معرفت الله کافى است و بزرگانى
که بر نهج البلاغه شرح نوشته اند دو جمله ى: 'حلّ العقود' و 'نقض الهمم' را
عطف تفسیرى (و توضیح) جمله: 'فسخ العزائم' شمرده اند. اما به نظر حقیر،
این سه جمله هر کدام مفادى مستقل دارند و هر یک براى خداشناسى و وجود خدا،
راه و دلیل مستقلى را نشان مى دهند... .
و اما نظرى که این جانب احتمال
مى دهم و با لغت و مفردات کلام هم قابل تطبیق است این است که از این بیان
امام -علیه السلام- سه راه براى خداشناسى استفاده مى شود:
1- فسخ عزیمتها.
2- باز شدن گره ها.
3- شکسته شدن همتها.
بسیار اتفاق مى افتد که انسان تصمیم بر کارى مى گیرد و عزم مى نماید آن
را انجام دهد و به نظر خودش تمام مقدمات آن کار را فراهم مى سازد و چنان
است که از جانب او و از جهت نیتى که دارد هیچ انصرافى حاصل نشده است و مى
خواهد به هر قیمتى و به هر طور شد آن کار را تمام کند و تصمیم خود را عملى
سازد و از جهت مقدماتى که باید فراهم کند نیز به نظر خودش کوتاهى نکرده
است. اما ناگهان مانعى که معلوم است جریان غیبى است و به علل مادى نمى توان
آن را مستند کرد، موجب مى شود که نقشه او خنثى شود و با اینکه اراده اش
محکم بود و مقدمات کار از هر جهت فراهم شده و اطمینان به رسیدن به مقصود
بود، جلوى نیل به مقصود گرفته مى شود و از آن عمل ممنوع مى گردد.
در
تاریخ حوادثى که گواه این مطلب است بسیار است و گاه هم توسلات و صدقات و
دعاها موجب شده است که نقشه هاى صد در صد مورد اطمینان دشمن "نظیر جریان
بسیار عجیب طبس" شکست بخورد و عزیمت هاشان باطل شود.
این احتمال نزدیک به ذهن است که مراد از حل عقود، باز کردن گره هاى امور
و حل مشکلات و دشواریهاست. آرى گره هاى بسته به لطف و عنایت خدا گاهى چنان
باز مى شود که به هیچ چیز جز مدد غیبى و عالم غیب امکان استناد ندارد.
انسان
براى رسیدن به مقصودى هر چه در توان دارد اقدام مى نماید، اما همه درها را
به روى خود بسته مى بیند و سعى و تلاش خود را بى ثمر مى یابد؛ ولى به
عنایت الهى و به گونه اى که در ذهنش خطور نمى کرد، درى که هرگز باز شدنش را
احتمال نمى داد به رویش باز مى شود و به مقصد نایل مى گردد. در این دو
مورد، یعنی "فسخ عزیمت ها و باز شدن گره ها"، حکایات و سرگذشتها بسیار است،
که بر افراد تحت فشار و گرفتاران پس از سختیهاى بسیار کار آسان و پس از
تنگیها و دشواریها، گشایش نصیبشان گردید و مضمون این آیات بر ایشان ظاهر
شد.
- 'سیجعلُ اللهُ بعدَ عُسرٍ یُسراً' [طلاق، 7]
- 'فانّ مع العُسر یُسرا انّ مع العُسر یُسراً' [انشراح، 5 و 6]
- و 'و من یتوکل على الله فهو حَسبُه' [طلاق، 3]
- و 'من یتق الله یجعل له مِن امره یُسراً'. [طلاق، 4]
اولش میگفت پذیرش گرفتم فلان تاریخ دیگه میرم. گفتم به سلامتی !! (تو دلم گفتم وضعیت دانشگاه و درسش که اونطوری مقاله هم نداره، گینه بیسائو هم پذیرشش نمیکه که)
یکم که گذاشت گفت به کسی نگیدااا
بعد گفت میدونی با فلان نماینده مجلس دوستم و برام پذیرش گرفته ولی بدیش(!) اینه که تو ایران بعدش تعهد خدمت دارم
من :| به سلامتی!!!
دوکم( یکم بعد از اون یکم) که گذشت باز اومد گفت اینم به کسی نگیدااا
.
.
.
آخرش گفت لاتاری اسمم در اومده و دنبال جاب آفر هستم. جایی میشناسی برای کار؟
گفتم به سلامتی!! نع
حقیقتش اینه از اولش عین آدم میگفت با لاتاری داره میره میتونستم جاب آفر صوری براش پیدا کنم ولی الان اصلا.
بعضی از آدم ها توی دروغ دوست دارن خوش باشن
توی دروغ زندگی نکردشون رو بکنن
توی دروغ، به جای دیگران تو شرایط دروغکی زندگی کنن، فخر بفروشن، کمبودهاشون رو بپوشونن.
جالب اینجاست اطرافیان اینقدر هم پر و بال بهشون میدن که خودشون هم باور می کنن که داستان اصلی همینه
:|
* دیشب به یه موضوعی فکر میکردم که خیلی باحال بود و میخواستم بنویسمش، الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد