مختصر و مفید

به نظرم همه دهه شصتی ها رو بریزن تو تو دریا بلکه همه چیز درست بشه

والسلام نومه تمام!



۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۲۱ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

نبودم

خیلی وقته نیستم

نگفتید این بشر کجاست؟!

۲۸ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۳۴ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

من در هوا معلق...

داشتم فیدیبو رو زیر و رو میکردم که به این نتیجه رسیدم این سرویس ها هم خیلی راحت ذهن ملت رو میخونن هم خیلی راحت به ذهن ملت جهت میدند.

اینکه کی چی میخونه

کی چقدر هزینه میکنه

چه موضوعاتی بیشتر خونده میشه و غیره.

کتابی رو دیدم که با بنر بزرگی وسط پیج براش تبلیغ کرده بودن. تخفیف هم داشت. نوشته ی نویسنده کتاب ملت عشق

راستش من ملت عشق رو جسته گریخته خوندم

در واقع خوشم نیومد. موضوعات این سبکی رو دوست ندارم. شاید در ناخودآگاهم از چیزی اذیت میشم شاید خاطره ای رو برام زنده میکنه هر چی که هست نباید عادی بشه و دوست ندارم بخونمش و اینکه این همه تبلیغ برای این نویسنده میشه من رو یاد سریال های ترکیه ای میندازه.

عادی سازی

همین و همین.


دیروز یه توییت زدم در مورد آدمای خاکستری. خلاصه ای از گفته ی دکتر آرش نراقی. واکنش نشون داد

منم با شوخی همه رو تایید کردم

دیشب موقع خواب به ذهنم اومد ناراحت شده حتما

وقتی از این #باشه ها میذاره یعنی دلخوره

امروز ازش معذرت خواستم


البته کم هم شبیهشون نیست. نمیدونه تو دل من غوغاست.



یک ریسمان فکندی، بردیم بر بلندی

من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته



۰۳ دی ۹۷ ، ۱۹:۴۳ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

دوستان گل منگولی

دوستان من سه دسته هستن

۱-متاهلین سر خونه زندگی

۲-متاهلین قبل خونه زندگی، در حال پاس کردن دوره عقد

۳-مجردین عزیز


دسته شماره یک که هچ

دسته شماره سه هم که الان مجال بحث در رابطه با اونا نیست


و آااااما دسته شماره دو که در حالت عادی باید نق و نوق های دوره عقدشون رو تحمل کرد و هر وقت لازمت دارن به عنوان گوش میان سمتت

اگه دیدید یکی از دسته دوم پیام داده که کجایی، دلم تنگته، بدون که قرار در روزهای آینده هدایای شب یلدایی رو عکس بگیره و بفرسته و نظر مثبتت رو جویا بشه


بخدا ما هم آدمیم:/ بحث کادو و تجرد نیست، بهتر از اونا رو خودم میتونم بخرم، مهم اینه که گوش و چشم برای پر کردن خلاء خودشون میخوان،

زشته اینکار:/



۲۹ آذر ۹۷ ، ۱۸:۴۷ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

دردم از یار است و درمان چرا ندارد خب؟

کلی فلسفه چید کلی هم چرند بافتم که حرف مشترکی باشه این وسط که آخرش نتیجه این شد که باز بریم فیلم ببینیم

مغز های زنگ زده رو که با هم رفتیم همیشه سرش تو موبایلش بود البته می‌دونم مشکلش چی بود و واقعا حق هم داشت ولی این دفعه نباید اینکار رو میکرد

تصمیم گرفتیم بریم جشنواره حقیقت و یه مستندی به نام تاریخ صدور رو ببینیم

قبلش فکر میکردیم الان سالن خلوته و کسی نیست و در نهایت از ما دونفر به عنوان دو برقی فرهیخته و والا مقام که اومدن افتخار دادن این فیلم رو ببینن و شاید نقد هم کنن تجلیل به عمل میاد ولی سالن ها همشون پر بودن، ازدحام جمعیت تا چند متر جلو در سالن ها موج میزد و کلا هیچ سالنی نبود که پذیرای ما باشه و دست از پا دراز تر از چارسو اومدیم بیرون، گفتم دیدی بهت گفتم شلوغه، گفت چیزی نشده میریم پلن بی! گفتم چیه؟ گفت علافی...

و در نهایت برای تجدید خاطرات مسخره رفتیم سید خندان، بهش گفتم میدونی من اینجاها رو دوست ندارم ؟ گفت چرا؟ 

وقتی دید که دوست ندارم بیشتر توضیح بدم گفت الان دیگه مهم نیست باید فراموش کنی.


یادم افتاد تو کلاس اون روز به «ا» گفتم چرا لامپ ها رو روشن نمیکنن؟ تخته خوب دیده نمیشه. گفت ببین لامپا روشنه و ماجرا از اونجا شروع شد.


از استاداش گفت از دوستای جدیدش از تجربه های جدیدش، از آلمان گفت و از ایران نرفتن و از همکاراش گفت و من داشتم فکر میکردم چقدر این مدت با معیار های سخت گیرانه پدر خودم و همه رو درآوردم.

اعتقادش بر اینه که شد شد، نشد نشد.

شام خوردیم و برگشتیم.

۲۲ آذر ۹۷



۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۷:۴۷ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

تا وصال راهی نبود

تصمیم گرفتم اول برم وصال کارتم رو بگیرم بعد برم سرکار، 

انقدر هوا خوب بود به نظرم و چند تا میوه فروشی باحال تو مسیر بودن که گفتم پیاده تا بلوار کشاورز میرم بقیشو بعد یه کاری میکنم

چقدر مسیر های خوبی وجود داره که نرفتم

چقدر مسیر های خوبی هست که رفتم ولی تنها بودم

چه مسیر هایی هم بوده که با چشم گریون رفتم

عینک آفتابی هم خوبیش اینه وقتی داری گریه می‌کنی کسی نمیبینه، البته که ببینن هم نه مهمه براشون نه برای تو، کسی که علنا گریه می‌کنه چیزی برای از دست دادن نداره، بذار بگن دیوونه هست، بگن پر از مشکله، شاید واقعا هم همینه.


دیشب تعداد زیادی کانال

تعداد زیادی اپلیکیشن

و تعداد زیادی از شماره تلفن ها

و تعداد زیادی از عکس های موبایلم رو پاک کردم، یکم حس بهتری دارم ولی تا وصال نهایی و آرامش خیلی مونده...


۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۱:۴۴ ۵ نظر
خانم فــــــــــ

آدم خیلی دور

مثل وقتی که بعد از سالهای زیاد یه همکلاسی میبینی بعد موقع احوالپرسی دستشو میاره جلو و نمیدونی چرا آخه!

من گفتم مرسی:| و تا همین الان که یادم میاد خندم میگیره! خب مرسی چیه!؟ضمن اینکه تو کی وقت کردی اینقدر روشنفکر بشی؟ بعد واقعا از قیافه و لباس من مشخص نیست دست نمی‌دم!؟

شایدم یه آدمایی با این پوشش هستن که دست میدن، ما چیز عجیب غریب کم ندیدیم تو این دنیای قهار.

تازه تو مکالمه اولیه گفته بود ما همدیگه رو قبلاً دیدیم!؟

گفتم بله همکلاسی بودیم

کلی تعجب کرد، اونجا بود که فهمیدم ۴ سال زیر پونز زندگی کردم!

بله اینطوریاست

دنیا بیش از حد معمول گرده.


۱۷ آذر ۹۷ ، ۰۶:۰۰ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

سه

یه حسی میگه بین یک تا سه ماه آینده در برابر یک سه راهی قرار میگیرم

حالا تصمیم هرچی باشه حداقل سه نفر این وسط بدبخت میشن

من چرا اینجوریم خدا؟ میشه یه زندگی نرمال بهم هدیه بدی؟ که مثل آدم بشه زندگی کرد.

+حس های من معمولا درستن، الان نگید برای واقعه اتفاق نیفتاده چرا عزاداری می‌کنی که میرم تو لاکم:(

۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۵:۱۱ ۲ نظر
خانم فــــــــــ

شاعر میفرمان...

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد، اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش


امروز خیلی به پشت سرم نگاه کردم دیدم کسی به دنبالم نیست، حالی هم نداشتم به دنبال خودم باشم چون فکر میکنم اگه دنبال خودم باشم دچار حرکت مارپیچی میشم فلذا شاعر در این قسمت خیلی سه نقطه بازی درآورده!


+ من معتاد به توییتر شدم، جذابیت خاصی هم نداره ها ولی اعتیاد آوره، حرکت های اونجا مثل اینجا پیش بینی پذیر نیستن، کاتوره ای هستن، اینجا من می‌دونم حداقل چند نفری میخونن تراوشاتم رو ولی اونجا یارو فقط اسکرول میکنه،فقط!


++و اینکه من اینجا خیلی بیشتر خودمم، اونجا باید طبق ذائفه ملت فیو کرد! ریت کرد و باقی چرندیات!

۱۱ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۸ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

آخر آذر ۹۶

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۷
خانم فــــــــــ