اینجا الان سه شنبه هست!

آخرین 3 شنبه سال نحس 98. همیشه فکر میکردم عید 97 خیلی بد بوده برام ولی الان میبینم عید های بدتری رو هم شاهدم

صدای ترقه خیلی تک و توک میاد چون محله ی ما همه پیر هستن. همه بچه هاشون مهاجرت کردن یا به شهر های دیگه و یا ...

پیشرفتی که امروز داشتم این بود ک از شمردن گل قالی رسیدم به نگاه کردن طرح و نقشه ی دروازه حیاط

بله دروازه

ما ب در حیاط میگیم دروازه

اون سال که بابام میخواست در رو رنگ آمیزی کنه یه نقاش حرفه ای با روحیه بسیار هنرمندی رو آورده بود. از بابام پرسید چند تا بچه داری گفت 3 تا

اونم 4 جفت پروانه روی در -قسمت داخلی- لابه لای طرح و نقشی که انداخته بود نقاشی کرد.

4 جفت

ولی باید برای من رو یه پروانه با یه بال میکشید که نه میتونست پرواز کنه نه پروانه دیگه ای میومد سمتش

من همون پروانه ی تک و تنهای گم شده تو طرح و نقش آقای هنرمندم که انتهای ماجرام مثل ماجراهای عاشقانه ای که اکثر آدمها بهش فکر میکنن نیست.

من پروانه ای هستم که براش نه شعری گفتن نه داستانی

نه شمعی داشته که دورش بچرخه و سوختنش رو ببینه

این پروانه ی تکبال انقدر تنها میمونه که لقمه عنکبوت تو باغچه بشه. دیگه قلبم از شنیدن این ماجرا مچاله نمیشه...