یه زمانی یادمه سال 93 اینا روزی دو سه تا پست میذاشتم و از آرزوهام این بود که اینقدر سرم شلوغ بشه که اصلا وقت نکنم بیام وبلاگ بنویسم و وبلاگ بخونم

حالا الان تو اون مرحله ام با این تفاوت که سرم الکی شلوغه و بخوام بگم اون موقع مفید تر بودم یا الان میتونم بگم اون موقع.

تا عید چیزی نمونده و من کارهای عقب مونده ی زندگیمو لیست کردم

اینکه من همیشه کار عقب مونده دارم عجیب نیست . اگه یه روزی ببینم کاری عقب نیوفتاده برام عجیبتره از بس دقیقه نود همه چیز رو سمبل(سرهم) میکنم!

مشکل از جایی شروع شد که همیشه باید یکاری برای انجام دادن میداشتم! یعنی مقیاس زندگی رو طوری به ما یاد دادن که  با "بودن" و تو حال زندگی کردن و کلا کاری نکردن در تضاد باشیم و اینم از باگ های زندگی ماست.

لیست کارهامو که نگاه میکنم یادم میوفته شبیه یه ماشین بدنه سالم، فنی ناسالم هستم

 

یه واکسن هست که از شهریور دنبالشم باید بزنم

3 تا دندون عقل باید بکشم

برای اون دندونی که داره کج میشه براکت بذارم

مجددا باید برم کلینیک روانشناسی البته با یه دکتر جدید نه اون خانم دکتری که هر چی من میگفتم میگفت بیخیال!

یه اسکن از سینوس ها

شنوایی سنجی برای این درد الکی گوشم که صداها رو موقعی که درد میکنه مبهم میشنوم

 

 

قشنگ مثل خاله پیرزنا که همه جاشون لنگ میزنه شدم:(