ترس ت را زمین بگذار و

دستانت را در دستانم!

غرور را کنار بگذار و 

شانه هایت را کنارِ شانه هایم!

حیفِ تقویم است،

یک پاییز دیگر را هم ورق بخورد و 

هیچ تاریخى را به اسم خودمان ثبت نکرده باشیم!

باور کن

هوایش جان میدهد براى دلبرى

براى دل بردن از یار

براى نفس کشیدن

براى قرارهاى از پیش تعیین نشده

این روزها 

به ما

به یک،حالِ خوبِ مشترک نیاز دارد...

بیا!؛

مثلاً وقتى باد درز پنجره را پیدا کرده و 

با منحوس ترین صداى دنیا توى گوشم میپیچد،زنگ بزن

صداى تو پر کند تنهایى ام را!

فکرش را بکن؛

سالها بعد 

و پاییز هایى که برگ برگ پُر میشود از دوست داشتنمان...

باور کن حتى پاییز هم پشتش به زمستان گرم است !

همه چیز جور است 

برگ هایى که قرار است صداى قدم هایمان را به رخ کوچه بکشند

نم باران و هواى بلاتکلیف

ابرهاى مردد 

و تو

و تو

و تو...

و من که از دلتنگى پاییز میترسم!



#علی_قاضی_نظام