+انقدر این چند وقت سریع گذشت انقدر زود از وسط داغ تابستون افتادیم تو برف ها که یادم رفت حداقل خودم به خودم تولدم رو تبریک بگم

همین چند روز پیش بود که گذشت

مبارکه!

تولد و یه سری دلایل الکی جور کردن که سر صبحی یه حلیمی بخورن. حلیم یا هلیم هم دادم و دلگیر و ناراحت از ته دل که کاش میشد یه اسپری نگه دارنده زد به عدد سن و روزها رو بدون نگرانی اضافه شدنش طی کرد.

بعد از خوردن هلیم یکی یکی یادشون افتاد افراد مختلف قرار بوده برای چه مناسبت هایی شیرینی بدن در قالب پیتزا، کباب و کلا هر چیزی که حول شکم در گردشه. بلند شدم روی برد جدول کشیدم یه ستون اسم یه ستون تعداد شیرینی و ستون بعد جزییات

و تا میتونستم دلایل الکی آوردم که فلانی به بهمان دلیل هم باید شیرینی دهد!

بیخود نیست که میگن محیط تاثیر میذاره من دقیقا شدم یکی مثل همینا :|



++ نصف 96 گذشت چشم بهم بزنیم نصف دیگش رفته. اگه به نصف کارهایی که خواستیم انجام بدیم که نه، حتی به نصف همونا هم نرسیدیم ضرر کردیم

من یک متضررم!