- چند سال پیش در چنین شبی مراسم عروسی خواهرم بود و صبحش از خواب بیدار شدم که بابام گفت کد رشته ای که قبول شدی فلان هست از دو رقم اولش میدونستم حدودی کجاست وقتی تو دفترچه دیدم رشته همون بود ولی دانشگاه نه!

و اینطوری بود که ماجرا شروع شد.

هی روزگار

مسیری رو اومدم که فکرشو نمیکردم

چقدر دیگه ش مونده، نمیدونم!


- مطلب آلمانی میذاره که بفهمونه داره میره، باشه خوش اومدی ولی خوش نگذشت. فقط نمیدونم اون روزی که من باید قانع بشم که برم کِی هست!


- ازآدم های بزدل خوشم نمیاد، آدم های ترسو که کلا درون ریز هستن؛ آدم هایی که نه شروع بالغانه بلدن نه تموم کردن بالغانه، آدم هایی که حتی نمیدونن چی میخوان و من نمیدونم که خودم هم جز همین آدمها هستم یا نه؟!