یکی یه جایی میگفت من(خودش) دیر میجوشم ولی اگه بجوشم دیگه تمومه

منم میگم وفق پذیریم دیره ولی اگه بِوِفقم دیگه تمومه

آخرای بهمن بود که یه جایی که قدیم ندیما مصاحبه داده بودم و چیزی نگفته بودن و من رو تو آب نمک خیسونده بودن زنگ زدن گفتن میتونی از اول اسفند بیای 

و حالا من بر سر 3 راهی بودم 

راه سوم این بود کلا بگیرم تو خونه بخوابم چون حقیقتا لذتی بالاتر از خواب تا ساعت 9-10 نیست!

بعد از کلی تفکرات از نظر خودم منطقی و از نظر دیگران فانتزی ، تصمیم گرفتم محل کار فعلی رو بدون آدماش البته ببوسم بذارمش سرجاش برم مکان جدید

یکی دو نفر رو تو لینکد این پیدا کردم که هم قدیما اونجا بودن و الان اونورن هم قدیما اونجا بودن و الان اینورن باز هم.

بعد درخواست دادم ولی خب ملت بیکار نیستن که درخواست های لینکد اینشونو بشینن دونه دونه اکسپت کنن

خلاصه خانواده گفتن هر کاری دوست داری بکن( شما اینطوری بخونین که از من، در زمینه حرف شنوی قطع امید کردن )

منم رفتم برگه تسویه گرفتم امضا کردم

یکم تو اتاقم روز آخری عکس گرفتم

از برگه تسویه عکس گرفتم

از یکی دوتا امضای گرفته شده عکس گرفتم 

که در همین حین

احساسات بر من مستولی شد و واقعا نشستم گریه کردم!!!

میدونم خیلی مسخره به نظر میاد ولی من شغلم رو مثل بچم دوست دارم حالا هر جا که باشم و بخوام ترکش کنم بسته به میزان زحمتی که برای بدست آوردنش کشیدم غمناک میشم.

بعد نوبت رسید به سخنرانی مدیران که یکی یکی فراخوانی میشدم

البته فقط مدیر بزرگه گفت بیا اتاقم اون دوتای دیگه هر کدوم اومدن نیم الی 1 ساعت واسم روضه خوندن که کجا میری؟ چرا میری؟ کی ناراحتت کرده؟ اتفاقی افتاده؟ چی شده؟ چرااا؟ حقوقت کمه؟چی کم داری؟ چرا حرف نمیزنی؟ بیا گفتمان کنیم!

خلاصه آخرش یکی از مدیرامون که خانم بود رو فرستادن که در تصمیم گیری من تزلزل ایجاد کنه

1 ساعت تمام باهام حرف زد

مواردی رو بهم گفت که فقط بین دوتا خانم رد و بدل میشه در حالت عادی و من در تصمیم گیری متزلزل شدم

برگه رو گذاشتم و گفتم میرم خونه فکر کنم شنبه میام یا برای تسویه یا برای موندن.

که اون چند روز هم ماجراش مفصله بالاخره یکی از اونور دنیا جواب ابهاماتم رو داد و فهمیدم با توجه به آینده من ، احتمالا اون کار به دردم نمیخوره و رهاش کردم!

 این آینده نامعلوم من خیلی جاها مسیر زندگیمو تغییر داده و ترسم از اینه که بعد چند سال ببینم نــــــــــــــــــــه اینطوریام نیست و چقدر موقعیت ها بوده که من تا الان بخاطرش کنار کشیدم و حاشیه امنم رو حفظ کردم. 

عنوان هم برگرفته شده از اسم این کوچه، که میخواستم یه مطلب در مورد شانس بنویسم با تصویرش که حیف شد حوصله ندارم و مطلب هم کلیاتش پرید از ذهنم و دیگه برنمیگرده ولی عکسش که هست




امروز هم بخاطر ترویج فرهنگ نماز خوانی اومدن بهمون چادر نماز جایزه دادن :|

آخه اینطوری ترویج میشه خواهر/برادر من؟؟؟؟

بعد جالبیه قضیه اینه ترویج فرهنگ نماز رو فقط رو خانما باید پیاده سازی کرد و آقایون هیچی؟؟؟

این هم عکس چادر گل گلی من که فرستادم برای خانواده تا جایزه دخترشونو ببینن:))))

خواهرم میگه عروس بشی

منم مثل همیشه میگم عروس رو که 95.03 درصد احتمالش هست بشم ولی کی(چه وقت) و کی(چه کسی) مهمه!

خواهشا واضح تر دعا کنید:|