همون اغماء


حس میکنم این یکی دوماه تا فروردین و بعدش رو باید به صورت قاچاقی به زندگی ادامه بدم تا ببینم بعد چی میشه!

خودم رو ملامت نمیکنم چون دقیق میدونم نمیشه که همه چیز خط کشی شده باشه، باید یه دوره هایی هم زیر خط نرمال بود تا اتفاقی بیوفته

دیروز ۳ نفری کل میلاد نور رو زیر و رو کردیم آخرش ۲ تا از این چیزا که دمنوش درست میکنن باهاش خریدیم اومدیم ذرت خریدیم و برگشتیم خونه

قیمت ها بد نبود ولی لباسی که به دل بشینه وجود نداشت

همیشه همینه


ضمن اینکه واقعا تهرانیا شورشو در آوردن، یه دو قطره بارون میاد اول توهم میزنن برفه بعد راه بندون و ترافیک، خب ما تو گیلان داریم با بارون زندگی میکنیم مثل اینکه :/ از این خبرا هم نیست کرایه تاکسی ها هم قیمتش همونه!


خونه خالم اینا بودم که داشتن استییییج میدیدن، ما نیز منور شدیم، نیکیتا بود فکرکنم،  میگفت این آهنگ رو تقدیم میکنم به خواهرم که بیماری بدی داره به اسم ام اس!


آخه ام اس بیماری بدیه؟


بعد حالت های خالم اینا رو نگاه میکردم که خالم میگفت سلول های خاکستری مغزشون سفید میشه

بعد دختر خالم گفت پلاکت در میاره مغزشون 

بهش گفتم پلاکت واسه خون نیست مگه گفت آره یا پلاک دقیق نمیدونم

و خبر دارم یه روز یه ایرانی در مورد هر چیزی نظر نداد ، بعدش مرد.

در مورد چیزهایی که نمیدونیم نظر بدیم مردم دوست دارن:) 

+ولنتاین کوفتی هم رسید ما هنوز همون دختر مودبه هستیم که گوشه میشینه.

بعضی وقتها که صف بی آر تی و مترو رو میبینم که ملت هل میدن و با فشار میرن تو میگم  مثل اینکه همه مراحل زندگی همینه که بهمون نگفته  بودن


مثل خیلی چیزها که نگفتن و با سعی و خطا جلو میریم


++ مدیر بخشمون چند روز نبود فکر کردم به خاطر نمایشگاهه، امروز اومد شیرینی داد، رفته بود متاهل بشه:) دیگه فکر کنم دیر بیاد و زود بره، خب زودتر متاهل میشدی یه ملتو خوشحال می کردی از ندیدنت:)