یه سری نمد اینجا انباشته شده بود و کودک درونم میگفت بیا باهاش کارای فانتزی انجام بده و یکم اون انگشتای خشک شدت که فقط با کیبورد آشناست از این حالت در بیاد!
از این طرح خوشم اومد و حتی اسمشو گذاشتم "خانم چشمینه!"
نمیدونم بقیه آدما هم روی وسایلشون اسم میذارن یا نه ولی من یه کیف دارم که اسمش "کیف مودب" هست. دلیلشم اینه وقتی توش یه چیزی هست یا حتی نیست خیلی خوب میمونه!
حتی یه راننده تاکسی تو مسیر خونمون کار میکنه که من دوره دبیرستان/راهنمایی اسمشو گذاشته بودم "آقای ساعد خوش اخلاق!" ساعد برای اینکه شبیه یه بازیگری تو یه برنامه کمدی مهران مدیری بود ، شبیه اون بود! چندین بار تصمیم گرفتم برم صنف راننده ها و ازش تقدیر و تشکر کنم چون هر کسی که از ماشینش پیاده میشه بلا استثنا چه در رو آروم ببنده و چه محکم میگه سلامت باشی خدا نگهدار و خیلی صبور هست و عصبانی نمیشه.
من حتی به یکی از دوستای مامانم که بهش آلرژی دارم میگم "دوست جون"! از روی علاقه با درجه منفی
و بعضی از لباسهامو هم با پسوند عزیزم به کار میبرم :|

خب همه چیز از کم حرفی شروع شد، پرسید چرا کم حرف شدی؟ گفتم حرفی ندارم واقعا!
منی که با در و دیوار حرف میزنم حتی با کیف و لباسا
با تو حرفی ندارم، 
با من روراست باش، دقیقا مثل کیف مودبم.


+ مراحل کار از نقشه تا پیاده سازی! یا در واقع کاری که فکرشو میکنیم و چیزی که در نهایت میشه!
طرح اولیه مثلا







++پاپیون گیسش مونده هنوز.
+++یه تغییرات جزیی هم در کار نهایی مشاهده میشه، فقط به این دلیل که کمی خلاقیت به خرج بدم!