من امروز بدترین کاری که تو عمرم میتونستم بکنم رو انجام دادم، یعنی بدترین حرفی که میشد زد

واقعا خسته شدم این مدت

دیگه کاسه صبرم که چه عرض کنم تانکر و مخازن صبرم لبریز شد و چیزی که بهتر بود نگم رو گفتم

و یادم میاد قبلا*  هم از این کارها کردم بعدش پشیمون میشم ولی میدونم اون آدم دیگه به حالت قبلی برنمیگرده!


 *قبلا میشه سالهای دور مثل سال 87، 88، 89 و چقدر خوب بود که سال 89 یکی ترمز دستی منو کشید!


خیلی حس بدی دارم:( همه ی حس های خوب از خبر هایی که شنبه شنیده بودم رو با این کار نابود کردم.