هیچ وقت دوستم سجاد را از یاد نمی برم ... پسری بود مودب و البته کمی مذهبی . دوچرخه ای داشت بسیار زیبا و به قول معروف دنده کلاجی . 2 کمک فنره  و چه و چه !
بسیار وابسته به دوچرخه مشکی رنگش ...
تماما به او می گفتم حیف است ... چفت و بندش کن ! نا غافل دزد می زند و داغش  به دلت می ماند !
او هم در جواب می گفت : قفل می خواهم که چه ! روزی یک بار برایش  آیت الکرسی  میخوانم که نبرند ! خدا پناهش است ...
شش ماهی جواب داد اما امان از دزدی که نمی دانست این دوچرخه  آیت الکرسی خوانده شده است . برد !
داغش ماند به دلش و یک عمر غلط کردم !
حالا شده داستان ما !انگار  آیت الکرسی خوانده ایم برای عشقمان و هر روز دوستت دارم های بی عمل !
می برند آقا ! داغش به دلتان می ماند ! عمل کنید ...
شاهین شیخ الاسلامی



مثلا همین خانم خرمالو، الان دو - سه هفته هست که دارم برای خواهرم تعریف میکنم که اینقدر بزرگ شده خانم و تپلی شده که نگو! یه سری هاشونو چیدیم گذاشتیم تو جعبه برای فقط و فقط شما. این ها رو تلفنی میگم که دلش آب بشه پر بکشه برای اینجا و بیاد ولی نیومدن.
تا اینکه دو شب پیش خاله ام اینا اومدن و مامانم کل خرمالو ها رو داد بردن :( دیگه تصمیم گرفتم به جای اینکه عاشقانه نگاهشون کنم برم بچینم و بخورمشون،
مگه عمرشون چقدره؟!
مگه عمر ما چقدره؟

دوران طفولیت خانم خرمالو(تقریبا 4-5 ماه پیش)


خانم خرمالو در اوان جوانی








قطعا بهشت جاییکه توش خرمالو فراوون باشه :)