به نام خدا به ترتیب زیر

1 در تلگرام

2 استرس های متنوع

3 یه سری تعطیلات که همش بارون بود جایی نرفتیم

4 هماهنگ نبودیم نتونستیم همگی یه مسافرت بریم

5 خواب

6  خانه تکانی.


من دقیقا نمیدونم بقیه آدما سالی چند بار خونشون رو میتکونن ولی مامان من سالی دوبار. اون قدیما قبل از مدرسه رفتن باید حتما یه خوته تکونی مفصل انجام میشد، امسال که من بعد از سالهای متمادی خونه هستم و تقریبا بیکار، کوزت شده ام و دارم خونه میتکونم.

اتاق من تموم شده کاراش، مامانم گفته یه جاهایی باید نقاشی بشه، یه کمد دیواری باید مدلش عوض بشه، یه سری شیر الات عوض بشن، قفسه های تو پارکینگ بزرگتر بشن اصلا هر چی فکر میکنم میبینم مسافرت میرفتیم هزینشون کمتر میشد که هیچ، کلی هم خوش میگذشت:|

بین خرت و پرتا یه جزوه ای پیدا کردم 

به دوستم پیام دادم جزوت دست منه، بیا الکی مثلا به بهانه ی برگردوندن جزوه ی به درد نخورت ببینمت و یکم از زیر کار در برم!

میگه جزوه ی چی؟

گفتم نوروفیزیولوژی ، برای اون موقع ها بود که توهم  بیوالکتریک زده بود به سرم، خدا رو شکر نرفتم سمتش، یه رشته ایه که از دور لوکسه فقط.

میگه نمیخوامش، باشه دستت، 

بعد میگه یه تور پیدا کرده، با کشتی از رشت میبرن انزلی برمیگردونن، 70 تومن ، مهلت ثبت نامش تموم شده چون امروز 25 ام بود، بعدی رو بریم؟

آگهیشو دیدم، گفتم قیمتش خوبه ولی چون 6 تا 9 شب هست به درد نمیخوره، تاریک میشه بعد چطوری عکس بگیریم، یه 4 تا دونه عکس هم نمیشه گرفت وسط دریا که، بعدشم امروز یکم داره ابری میشه اگه بریم بارون بیاد کوفتمون میشه.

میگه هنوز نرفتیم که:|

 گفتم مثلا:)))))))

یه همچین آدم شبیه سازی هستم!

آخر مکالممون هم برای خودمون متاسف شدیم که یه بار هم سوار کشتی نشدیم در عمرمون:-[

شما رو هم به چالش تابستان 95 خود را چگونه گذراندید دعوت میکنم تا آخر ماه وقت دارین انشاهاتون رو بنویسین:)