۲۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

کیف قاپی

چقدر چشمام شوره

امروز داشتم در مورد امنیت و اینکه اصلا خیابون ما خیلی باکلاسه صحبت میکردم همین که بابام پیچید بیاد تو خیابونمون، هنوز کلامم به صورت کامل منعقد نشده بود که دیدم یه سری همسایه ها تو خیابونن و بهت زده هستن و اون وسط یه دختره گریه میکرد و تو سر خودش میزد

کیفشو زده بودن:(

 بعدش پسر همسایه روبروییمون به صورت جنتلمنانه اومده بود دلداری میداد و هی میگفت زنگ زدم پلیس الان میان، هی لابلای صحبتاش میگفت اصلا اینطرفا دزد و کیف قاپ نداشتیم!

من یادم افتاد اتفاقا چند وقت پیش یکی از خونه همسایمون برنج و پرتقال و سیب زمینی دزدیده بود! چون فقط تونسته بود تو پارکینگ بره و حرفه ای هم نبوده بنده خدا!

الان دیدم زیزیگلو هم پست دزدی گذاشته!

چقدر زیاد شده

:|


+ پلیس اومد ، اصلا به خودش زحمت نداد از ماشین پیاده شه، همینطوری از دختره 4 تا سوال پرسید سمبل کرد و رفت:/..... 


۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۴ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

دل و دماغ!

مدت زیادیه دل و دماغ ندارم

به خیلی چیزا مربوطه و به خیلی چیزها هم مربوط نیست، چینش زندگی من شاید به صورت بیشینه اتلاف انرژی بوده که تا الان چیزی باقی نمونده، بعضی وقتا میگم همین دوتا کنکوری که دادم کلی از استعدادهای منو هدر داد، من آدمی نیستم که بعد کنکور با انرژی وارد بشم عوضش بعد کنکور دیگه نای ادامه دادن ندارم، یه مقدار مشکل دیگه م ایده ال گرایی مفرطیه که داشتم، میگم داشتم چون دیگه الان برام مهم نیست، بعضی چیزا رو آدم تا وقتی تلاش میکنه که درست بشه متوجه نمیشه ولی بعد که بیخیال میشه بعد از مدتی میبینه عهههه خیلی وقته که درست شده یا داره درست میشه، همین ایده ال گرایی مفرطم رو وقتی متوجه شدم دیگه ندارم که شست پای راستم درد میکرد و فهمیدم قالب کفشی که خریدم اصلا مناسب پای من نیست، ضمن اینکه بعد از خریدن همون کفش کل خانواده بهم گفتن دقت کردی چقدر بد سلیقه شدی جدیدا ؟ قدیما من شونصد تا فروشگاه رو زیر و رو میکردم الان میرم اولین جا اولین کفش رو میخرم برمیگردم:( تازه طرف گفت ایرانیه، خودمون میزنیم منم گفتم بهتر " حمایت از تولید داخلی!" بعد که یه مدت پام کردم دیدم واقعا حیف پول! درسته  ارزونتر خریدم ولی یه ضرب المثل نمیدونم کجایی میگه هنوز انقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم( چون ارزون زودی خراب میشه)  این موارد رو که میبینم میگم من ایده ال گرای درمان شده هستم ولی با کلی عوارض که یکیش بی دل و دماغیه.


آزاد کاری هم یه دوره ای داره، یه سری شرایط میطلبه، یه روحیه خاصی میخواد نه منه تنبل، من قبلا جایی مشغول بودم که بعدا رهاش کردم-شاید به دلیل همون ایده آل گرایی مفرطم و درصد بیشترش این بود که من نمیتونم هم درس بخونم هم کاری انجام بدم- الان باز چند وقتیه براشون پاره وقت کار میکنم ولی کار از خونه برای آدم تنبلی مثل من سخته، باز قدیما من بچه ها رو میشناختم الان کل شرکت زیر و رو شده من با یه چند نفری کار میکنم که انگار موجود فضایی هستن یا حرفای منو نمیفهمن یا خودشون رو خیلی سرتر میدونن به واسطه ی داشتن 2روز سابقه ی کاری بیشتر!-سر وقت قضیه بازگشتم و ماجراهاش رو مفصل مینویسم چون خودمم برام این اتفاقات عجیب و غریبه- 

کجا بودم؟

آهان آزاد کاری!

الان چند وقته الکلییییی به بهانه فارغ التحصیلی و کارای دانشگاه هیچ کاری انجام نمیدم عوضش ایمیل ها رو باز میکنم که میگن آپدیتی از طرف شما دریافت نکردیم!! یه خانمی هست دستیار مدیر عاملمون، هی calender میفرسته برای میتینگ!! حس این معلماییکه میگن قراره فلان روز بپرسیم رو القا میکنه، به طرز عجیبی رو مخ و منظمه، شک ندارم برای همه کارا آلارم میذاره، حتی میتونه یاد آوری کنه که هی فلانی مثانه ات ترکید نیاز به WCداری :|

قبلا گفته بودم تو خونه سخته میگن پاشو بیا شرکت، بیا فول تایم باش، منم میگم نه فعلا! انگار منتظر معجزه ام، انگار کلی پیشنهاد کاری دارم که اینو ریز میبینم:| ولی خب یه بار غیر مستقیم گفتم پیشنهاد بهتری از نظرمالی و ثبات داشته باشم با سر میرم اونجا ، البته اونا خودشون هم فکر میکنن از نظر عددی و ثبات کاری رویه خوبی دارن ولی خب منم زن و بچه دارم :(

انگار یه بچه ی لجباز که نشسته ببینه چی داره جور میشه بزنه همه چیزو نابود کنه، بهانه بیاره، نقشه بکشه، این بچه لجباز هم قبلا از این کارا زیاد کرده، بعد میام خودمو راضی کنم میبینم بازم دل و دماغ ندارم:(

بهش میگن اهمال کاری فکرکنم.

الان کلی کارا مونده ولی اون کودک زپرتی داره نقشه میکشه که فردا کجاها بره چیکارا کنه ، کلا هر کاری جز کاری که باید بکنه، براش متاسفم:((((

+  back to school :(

++ تو دلم داشتم میگفتم فردا شنبه هست خوش به حال اونایی که فردا در یک مکان و زمان مقرر میدونن باید چیکار کنن، بعدش حالا یا شاد و شنگول یا خسته و تیکه پاره برمیگردن خونه، مهم اینه وقتی خونه هستن ، برای خونه هستن.


۱۳ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۷ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

روز مره -1

من قاتلم:(

 امروز یه مارمولک کوچولو در حد 5 سانت تو آشپزخونه دیدم، کلی جیغ کشیدم دیدم کسی به کمکم نمیاد خودم دست به کار شدم کشتمش، بعد مامانم اومد گفت چه خبرته؟ خجالت نمیکشی!؟

گفتم ماماااان مااار مووولک...

دیگه بهم حق داد

بعد رفت دید مارمولکه نمرده فقط نصف شده، نصفه های بدنش وول میخورد!

هیچی دیگه حالت تهوع دارم همینجوری

بابام بیرون بود ، وقتی اومد با کلی آب و تاب براش تعریف کردم، گفت خوب شد من نبودم، از قیافش هم معلوم بود حالش داره بهم میخوره:/

:|

 پدرمن کلا هیچ نوع موجودی رو نمیکشه چون بلد نیست، چندشش میشه، من خودم تو خونمون از همه شجاع ترم:/


+ ما خونمون وسط جنگل نیست محض اطلاع، اینجا وجود مارمولک یه چیز طبیعیه، توری پنجره مثل اینکه کمی باز بود ، این مارمولکه هم دیگه روز آخر زندگیش بود الفاتحه مع الصلوات برای روحش :((((((

++ تو معیارهای ازدواجم بعد از باهوش بودن و نداشتن چاقی دور شکمی و خر و پف نکردن توانایی رویارویی باانواع حیوانات درنده ، خزنده، جونده، حشرات موذی اعم از سوسک و مارمولک و دفع و انهدام اونها رو هم اضافه کنم، والا! چه معنی میده پسر کشتن مارمولک رو بلد نباشه؟:|

ما بچه که بودیم پسر خاله هام لاک پشت میگرفتن لاکشو میکندن بد جنسا:(  ما هم سوسول گریه میکردیم، الان برعکس شده دوره زمونه، پسرا میگن چندشه این کارا:/


۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۷ ۴ نظر
خانم فــــــــــ

پست خیلی ثابت.

برنامه اکسیر امشب در مورد بانک سلول های بنیادین ایران بود که تعداد اعضاش به حد کفایت نرسیده و خیلی از بیماران مجبورن از خارج از کشور سلول بنیادین تهیه کنن تا عزیزشون، فرزند جگرگوششون زنده بمونه:(
ساده ترین کاری که میتونیم انجام بدیم این هست که با 12 سی سی خون و ثبت مشخصات بتونیم در آینده نامعلومی به بیماری کمک کنیم. شاید هیچ وقت لازم نباشه برای مراحل بعدی بریم و شاید یک روز بعد نوبت ما بشه برای اهدای سلول بنیادی.
هر کسی که این شرایط رو داره میتونه در تهران از طریق بیمارستان شریعتی و   مرکز سپاس   اقدام کنه.

برای شهر های دیگه از طریق این مراکز

رشت - فعلا مستقر در مرکز انتقال خون
مشهد - بیمارستان منتصریه
شیراز -  درمانگاه شهید مطهری

تبریز و کرمانشاه و اصفهان هم مرکز اهدا سلولهای بنیادین داره ولی من نتونستم لینکش رو پیدا کنم. میشه با دانشگاه علوم پزشکی برای راهنمایی های بیشتر تماس گرفت.

شرایط عمومی

  • سن بین 18 تا 55 سال
  • دارای سلامت جسمی
  • عدم سابقه ابتلا به سرطان
  • عدم ابتلا به بیماری قلبی شدید
  • عدم آلودگی به ویروس  HIVو هپاتیت
  • عدم ابتلا به بیماریهای اتوایمیون (خود ایمنی)
  • عدم ابتلا به آسم شدید

از فرد داوطلب در ابتدا نمونه خون گرفته شده و آزمایش تعیین HLAانجام میشود. نتیجه آزمایش برای بررسی سازگاری با فرد بیمار نیازمند احتمالی استفاده خواهد شد. اطلاعات شما به صورت محرمانه میباشد و تنها برای جستجو استفاده خواهد شد.


ممنون از همه ی کسانی که قبل از درخواست کمک، به کمک هموطنشون میشتابن :)
حداقل کاری که برای کاهش هزینه ی یک بیمار صعب العلاج میتونیم انجام بدیم همینه.
۱۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۶
خانم فــــــــــ

تسخیـــــــــــــــــــــــر قلب ها در اولین ملاقات

بنده الان در دوران اوج وبگردی و خوندن هر چرند و پرندی هستم.

خب من یه فاصله زمانی تا پیدا کردن یه کار ثابت دارم که میتونم توش کارای عقب افتاده رو انجام بدم؛

اون بازه زمانی هم بین 1 ماه تا 10 سال تخمین میزنم:|

اصلا تعریف کار برای من خیلی متفاوته با دیگران. اصولا جایی بیشتر از 1 سال نمیتونم بمونم. شاید ریشه در بچگی م داره که هر سال مدرسه عوض میکردم :|

کارای عقب افتاده مثلا

قبلا یه اپسیلون جاوا کار کرده بودم و الان فرصت خوبیه برای ادامه

یه کارگاه دو روزه رو یکی از دوستان معرفی کردند رفتم سراغ اون که ببینم چطوره طی یک فرایند بسیار تو در تو به EVAND رسیدم.

راستش من خودم چندین سال پیش یه ایده ای رو مشابه evand داشتم ولی به دلیل ترس یا نداشتن امکانات، نبود تیم، کلا عاقا امکانات خیلی کمه! به فراموشی سپرده شد.

خب اینجا یه بنری دیدم که چطور در قلب دیگران در اولین دیدار بنشینیم و این حرفا

این کارگاه ها بیشتر از کارگاه های علمی تحقیقاتی طرفدار داره

از طرفی اونایی هم که توش شرکت میکنن خیلی کم چیزی یاد میگیرن که کاربردی باشه

کارگاه های علمی هم از این نظر با اون کارگاه های روانشناسیِ سرکاری کاملا منطبقه. یعنی خروجی کارگاه های علمی ما هم به 0 میل میکنه

اگه نبود که تا الان کل کشور متخصص بودند و همگی در قلبها نفوذ کرده بودند!


برخی از سر فصل های سمینار:
1-چگونه می توانم در قلب دیگران نفوذ کنم؟
2-چگونه می توانم محبوب دل ها شوم؟
3-دیگران چگونه ما را تحت نفوذ خودشان در می آورند؟
4- 30 ثانیه طلایی، 30 ثانیه تعیین کننده، 30 ثانیه کلیدی، 30 ثانیه سرنوشت ساز!!!!
5- فرصت 30 ثانیه ای چیست؟ و چه نقشی در محبوبیت من دارد؟
6- First impression،   نگاه اول یا ملاقات اول چه نقشی در ملاقات حضوری، مذاکرات تجاری، مناسبات خانوادگی (جلسه خواستگاری) و مصاحبه استخدامی دارد ؟


میگن که وقتی میرین مصاحبه شغلی همون 30 ثانیه اول طرف تشخیص میده که شما رو میخواد یا نه ! بد شانسی امثالِ من اینه که تو 30 ثانیه اول طرف متوجه نمیشه، حداقل باید 3 روز کارِ من، رفتار و سکنات بنده رو آنالیز کنه اونوقته که باید بگه ای کاش در همون 30 ثانیه اول با شما یه قرارداد الی الابد میبستم، به این سوی لپتاپ. ولی از بد روزگار در همون 30 ثانیه اول به دلیل ظاهر و رفتار گنده دماغ مانندم ریجکت میشم:||| دلیلشم اینه درسته به داروینیسم معتقدم ولی هنوز نتونستم روی خودم پیاده سازیش کنم. داروین خدابیامرز میگه هر موجودی برای ادامه ی بقا باید با محیطش سازگار بشه. وقتی سازگاری نداریم باید بشینیم فلسفه ببافیم که بلــــــــــــــــــه ما مدل کاریمون فرق داره!

فرق که داره ولی پول توش نداره.

به نظرم این کارگاه هایی که چطور در دلها نفور کنیم، چطور سخنور باشیم، چطور خوب مخ بزنیم، چطور خودمان را از درونگرا به برونگرا مبدل سازیم، ارتباط موثر و هوش هیجانی و این چیزها 90 درصد جنبه اقتصادی داره. یعنی یه روشه برای پول در آوردنِ خودشون. دقیقا مثل اینکه یکی یه وانت هندونه بذاره کنار خیابون بفروشه، اینکه توش چی هست که تضمینی نیست!

حالا در کنار همه ی این موارد داره غیر مستقیم به مردم القاء میکنه که درونگرایی بده و برونگرایی عامل موفقیته. وراجی خیلی خوبه. اگه تو 30 ثانیه تونستی اثر بذاری یعنی کارت درسته اگه نه برو پی کارت.

باز از یه طرف دیگه شرکت ها و بنگاه های اقتصادی به گِل نشسته ی ما فکر میکنن دلیل سقوطشون و کم شدن کارایی افرادشون اینه که کارمنداشون برونگرا و اهل فعالیت تیمی و خوش سر و زبون نیستن و میرن دنبال آدمای پر از ادعای پرحرف و اعتماد به سقف میگردن تا کمبود های خودشون رو حداقل در جلسه با مشتری هاشون بر طرف کنن حالا کمبود های فنی بماند. به خاطر همیناست که الان تو آگهی های شغلی میبینیم نوشته دارای فن بیان قوی و قدرت تاثیر گذاری و خوش پوشی!! انگار میخوان پوزِر (poser) استخدام کنن :| البته میدونم تلفظ فرانسه اش فرق داره ولی من خودمونی نوشتم.

در مجموع میتونم بگم دارن تشویق میکنن به جای اینکه در کارِتون متخصص باشید یک ورّاج تمام عیار باشید تا خوب مخ بزنید در واقع چطور خودتون رو خوب بفروشید در 30 ثانیه اول.

و متاسفانه چقدر هم مورد استقبال قرار میگیره این طرز فکر.


+ به بابام میگم خوش به حال شماها در اون دوران، بعد از فارغ التحصیلی مستقیم میگفتن بین فلان جا و بهمان جا یکی رو انتخاب کنید. مثلا اگه رشته من در اون موقع با همین مقطع تحصیلی رو در نظر بگیریم، میگفتن فقط بگو وزیر کدوم وزارتخونه میخوای بشی. والا :|

اونوقت دوره ما خوش صحبتی و تاثیر گذاری روی طرف مقابل حرف اول رو میزنه، صلاحیت کیلویی چند؟!

امام علی -ع- هم فرمودند کودکانتان را برای زمان خودشان تربیت کنید.

خب پدر و مادر من چه میدونستن قراره این چیزا بیاد تو بورس؟ فکر میکردن ایمان، اخلاق، عمل صالح مهمتره :(



۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۹ ۱ نظر
خانم فــــــــــ

تجربه-1

تجربه میگه، تا حد امکان گذشته ی آدما رو شخم نزن چون به احتمال زیاد یکی دوتا کرم خاکی اون وسط خاک و خلا پیدا میکنی که هر چقدر هم میخوای منطقی باشی و نبینیشون نمیشه!

همین تجربه بود که بهم گفت صبر کن 30 ساله که شدی برو یه دختر خوشگل کوچولو انتخاب کن و بقیه زندگیتو ادامه بده

بعضی وقتا لازمه نقش همه رو خودت بازی کنی، تا خیالت راحت باشه که کرمی وجود نداره.

اینا رو همون تجربه بهم گفت.

من: زیاد فکر نکن خسته میشی.

تجربه: دلم برات میسوزه آخه، راستی چایی ات سرد شد:(



۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۷ ۳ نظر
خانم فــــــــــ

حرف مفت میزنه!

یکی از دلایلی که رفتم ادمین یه گروه تخصصی شدم اینه که رو خودم کار کنم که بتونم در عین خونسردی جواب های منطقی و مفید بدم

عاقا بعضی وقتا نمیشه:|

یه تعداد آدم از خود راضی و طلبکار میان حرف مفت میزنن

مثل امشب

یارو گیر داده برای امنیت شبکه ی دولتی یکی راهنماییم کنه!

یکی میگه دولت الکترونیک؟

من :|


عاقا اصلا دولت الکترونیک یه کلمه بازیچه بوده در واقع، اگه مصداق واقعی داشته باشه شبکه ی تعریف شده ای به صورت خاص هست؟!

میگم فرقش با شبکه های عادی چیه این شبکه ی دولتی؟

میگه در لایه هاش و تهدیداتش

:|

خدایا چرا قیامت نمیشه؟

میگم شبکه در هر جای دنیا لایه هاش همین لامصبایی هستن که میدونی(اینطوری نگفتما خیلی محترمانه گفتم)

بعد میگه Internal & External threat   رو "اصلا" شنیدی؟

من از بحث جدا شدم چون واقعا با آدمی که دو روزه دو تا کلمه یاد گرفته و تو اداره دولتی زیر باد اسپیلت میشینه و حرف مفت میزنه نمیتونم صحبت کنم.

میدونید قضیه چیه

4 تا آدم که تو اداره دولتی کپک زده کار میکنن به زور و ضرب سهمیه و دانشگاه آزادم که قربونش برم بخوابی سر جلسه قبولی ، میان ارشد میخونن بعد میان شر و ور میگن!

تهدیدات داخلی و خارجی!!!!!!!

براش نوشتم به نظرم روی همون تهدیدات داخلی شبکه ی دولتی تمرکز کنید بهتره


99 درصد ضربه ای که میخورن از همون داخلی هاست.

یه نگاه دقیقی بندازن این چندین هزار میلیارد یا تیلیاردی که تا الان خورده شده توسط بقال سر کوچه ی ما نبوده . توسط همونایی بوده که اونجا مشغولن!

یه پسر بچه 13 ساله وقتی سایت چند تا ارگان دولتی رو هک میکنه دیگه ببینید وضعیت چقدر داغونه:(

۰۷ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۱
خانم فــــــــــ

روح شادانه

من تو دو جا واقععععععا ذوق مرگ میشم
یکی گل فروشی که گل مریم یا شب بو خارجی داشته باشه و عطرش بپیچه
یکی هم اسباب بازی فروشی
:)
خب برم سر اصل مطلب
برای تولد یه آقا پسر با شخصیت که عشق منه چی پیشنهاد میدید؟
با احتساب جیب پر از خالیِ من:(
دارم اینجا رو نگاه میکنم. عاقا چقدرررررر گرونن بعضی از اینا

اینا رو هم مد نظر بگیرید

-ماشین خیلی دوست داره ولی هم ماشین داره هم 3 چرخه هم از این خر های بادی:|
-اسکوتر الان مادرش اجازه نمیده بازی کنه چون همینطوری همیشه زانوهاش زخم و زیلی هست
- با عروسک بازی نمیکنه و براش جذابیت نداره
-اسباب بازی خشن مثل تفنگ و شمشیر و اینا نباشه :|
- یه چیز خلاقانه باشه
- یه چیزی که متوجه شدم با اسباب بازی های دخترونه که خواهرش بازی میکنه خیلی کیف میکنه. من اصلا دوست ندارم خاله زنک بشه اونم از بچگی. اون سری سر ماشین لباسشویی با هم دعواشون شده بود:(
- آقا پسر در شرف 2 سالگی هستن. خخخخخ

۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۱
خانم فــــــــــ

تلنگر


«میلتون» با وجود اینکه نابینا بود، می‌نوشت.

«بتهوون» در حالی که ناشنوا بود آهنگ می‌ساخت.

«هلن کلر» در حالی که نابینا و ناشنوا بود سخنرانی می‌کرد.

«رنوار» در حالی که دست‌هایش دچار عارضه رماتیسمی بود، نقاشی می‌کرد.

مجسمه ساز مکزیکی بعد از قطع دست راستش، ساخت مجسمه ای را که آغاز کرده بود با دست چپ به پایان رساند.

آدم ها علیرغم نابینایی، ناشنوایی، معلولیت، پیری، فقر،کم سنی، مشقت یا بیسوادی بر سختی‌ها غلبه می‌کنند، از همه پیشی می‌گیرند، کار را به اتمام می‌رسانند و موفق می‌شوند.

*******************************

بهترین موهبتی که خدا میتونه به آدمای با استعداد و کمی مغرور که همه ی پله ها رو پشت سر هم طی میکنن و گاهی هم طلبکارن، بده اینه که یه وقفه ای تو کارشون بندازه. تا بدونن تونستن تو شرایط نامطلوب زیباتره. اینکه با همه چیز داشتن، رسیدن هنر نیست.

ممکنه دیر برسن ولی میرسن

بالغ میرسن

پخته میرسن.


+ خدایا شکرت.

۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۸ ۵ نظر
خانم فــــــــــ

و تمام!-به روز شد!

پُستم نمیاد.

دارم دوره نقاهت رو سپری میکنم.

گفته بودم دفاع کردم و تموم شد؟

خب الان میگم

نمره ام رو که نمیگم ولی با درجه "عالی"...

کلا الان که نگاه میکنم میگم خب که چی؟! وقتی یه کاری رو که تموم میکنم میگم من که اینو نمیخواستم! میتونستم بهتر انجام بدم ولی نشد...

الانم همینم

میگم من اصلا این دانشگاهو نمیخواستم!( مشکل بنیادین دارم)

یادمه ترم اول بین استادا داشتم مقایسه میکردم گفتم برای پایان نامم میتونم با هر کسی بردارم جز دکتر فلانی! آخرش با همون برداشتم.

جلسه دفاع خوبی بود ولی مشکل از همون موقعی شروع شد(قبلا) که گفت یکی از داورهات "باید" بهمانی باشه. اوووووووووووووف ....

استاد من با همون آقای دکتر بهمانی رقابت و کل کل شدیدی داره.

من این وسط گوشت قربونی شدم. یه ایراد بنی اسرائیلی گرفت انقدر خوب موضوع رو به نفع خودش تفسیر میکرد که من یه قسمت هایی جواب نداشتم. به استادم نگاه میکردم و اون لال مانی(لالمونی) گرفته بود.

حتی بعدش مامان و بابام میگفتن اصلا چرا از اولش با بهمانی برنداشتی، استادت که هنگ بود در مقابلش!!

به هر حال که تموم شد ولی هی شبا کابوس اون سوال خاص رو میبینم:||||||||||||||||||

 

مسخره ترین بخش جلسه دفاع: اون 2 باری که در بخش های مختلف گفتن خانم مهندس رو تشویق کنید!بعد ردیف اول استادا رو میدیدم که دارن دست میزنن با لبخند های بوقی شکل، احساس مزخرفی داشتم:(

کم شعور ترین بخش جلسه دفاع: خانم فلانی میوه ها شسته هستن؟ پ ن پ میوه ها رو مالیدم روی خاک زمین شایدم دادم به خواهر زادم تف تفی کنه!

توصیه برای آیندگان: زمان جلسه دفاعتون رو بندازین تو اوج زمان دفاع ها که سریع بعد از شما یه جلسه دیگه باشه که انقدر شما رو سوال پیچ نکنن  جلسه من شروعش 9 و تا اعلام نمره که 11.30 بود.آخرش ناهار میخواستن :|

تشکر از دوستان: از همه دوستان حقیقی و مجازی که توصیه هایی برای جلسه دفاع داشتن خیلی ممنونم، مفید بود ولی خب اساتید دانشکده ی دیوونه خونه ی ما یه جاهایی کاملا بکر و سورپرایزیده عمل میکنن:|

 

--------------------------------------------------------------

الان تنها جایگاهی که مدرک تحصیلی تو جامعه داره توی جملات ترحم انگیز مردمه. "حیوونی لیسانسیه ی بیکاره" ، "طفلی ارشد گرفت جوونیش حروم شد"

--------------------------------------------------------------

آهنگ مرتبط با موضوع

 


دریافت

و تصویر مرتبط با موضوع

۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۳۸ ۴ نظر
خانم فــــــــــ